#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_156
-نه، خونه نیستم....اومدم پیش ترلان!
+خب بیام اونجا؟
-نه بیخی؛ فقط میخواستم باهات حرف بزنم آروم شم.مرسی
+خواهش عزیزدل داداش
لبخندی زدم و بعد خداحافظی یک نفس عمیق کشیدم....
خدایا به امید تو....
میدونستم خوابم نمیبره، حدود نیم ساعت قدم زدم و بالاخره با احساس اینکه یک مقدار خوابم میاد رفتم داخل و بعد خوردن یک لیوان آب راحت خوابیدم....
+رائیکا پاشو
بدون زحمت به خودم وبا چشم های بسته گفتم:چیه رها؟!
+ساعت شیشه ها!
-خوب که چی؟
+ هفت آزمون داریم!
با یادآوری آزمون سریع از رخت خواب بلند شدم و تو عالم هپروت دست و صورتم رو شستم؛ بعد صرف صبحانه و آماده شدن راه افتادیم سمت محل برگذاری آزمون....
نسبت به دیشب ترسم کم شده بود و دلم یکم قرص تر بود! هر چی باشه می دونستم من زحمت خودم رو کشیدم؛ خداییش خیلی خونده بودم و با آمادگی کامل اومده بودم...
چون تعدادمون فقط بیست وچهار نفر بود صندلی ها رو خیلی دور از هم گذاشته بودن و با بازرسی بدنی که هنگام ورود میشد، امکان هیچ نوع تقلبی نبود! خوشبختانه شماره کارت دانشجویی که برای این آزمون داده بودن شماره هفت بود؛ چون خودم عاشق این عدد بود بچه ها برام یک نوع خوشانسی تعبیرش کردن...
از بین صندلی ها، صندلی خودم رو پیدا کردم و بعد چیدن سه تا خودکارهای آبیم رو میز برای رومینایی که سه تا صندلی با من فاصله داشت دست تکون دادم.
بقیه بروبچ قسمت انتهایی سالن بودم و فقط ما دوتا رو صندلی های جلویی....
بالاخره مراقب ها که یکیشون آق پری بود پیداشون شد و شروع کردن به توزیع پاسخنامه ها؛تعداد مراقبا با پرهام هشت نفر بود و این یعنی اوج بدبختی!
با شروع پخش شدن سوالات یک آیت الکرسی زیر لبی خوندم و وقتی برگه سوال بهم رسید با یک بسم ال... شروع کردم به جواب دادن....
romangram.com | @romangram_com