#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_155
رها: به چی فکر میکنی؟!
به سمتش چرخیدم و گفتم: معلوم نیست؟!
رها: بیخیال بابا؛ ما میتونیم!
ترلان:معلومه که میتونیم!
به کمر خوابیدم و زل زدم به سقف، یک نفس عمیق کشیدم وزمزمه کردم: امیدوارم....
همه بچه ها خوابیده بودن! فردا به خاطر اینکه سر آزمون با هم بریم شب همه مون خونه ترلان مونده بودیم....
ساعت دو شب بود و پلک های من قصد خسته شدن نداشتن، اینجوری نمیشه! گوشیم رو از زیر بالشت برداشتم و پاورچین پاورچین رراه افتادم سمت حیاط.... شماره رادی رو گرفتم که بعد چهارمین بوق صدای خواب آلودش پیچید...
+الووو...
- سلام داداشم
+سلام رائیکا تویی؟!
-آره
+چی شده آجی کوچیکه؟
- رادمان راستش استرس گرفتم
صداش رو سرحالتر کرد وگفت: اوه اوه استرس چی دختر؟من مطمئنم تو میتونی!
-میترسم!
+از چی؟!
-نمی دونم!
+ خنگی دیگه خواهر من خنگ
-اِ رادمان!!!
آروم خندید و گفت: میخوای بیام دنبالت بریم یکم دور بزنیم؟
romangram.com | @romangram_com