#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_151
سارا(دختر اولیه): اِ گلم شما با استاد پاک نژاد نصبتی داری؟!
-چطور مگه؟!
سارا:آخه تو اتاقشون رو دیدیم و..
مینا: چرا استاد بغلت کرده بود؟!
-فکر نکنم ربطی داشته باشه!!!
ایول دقیق عین نقشه پیش رفتیم! چرخیدم سمت رها و واسش چشمک زدم. عین همیشه عالی!
اومدم راه بیفتم که یکی از اون دوتا دستم رو گرفتن؛با خونسردی برگشتم سمتش...
-بله؟!
مینا: پس استاد از اون دسته آدماس که حلقه نمیندازه! مبارکه...به پای هم پیر شین!
سارا: فقط..... فقط...خوب...
پریدم وسط: به پرهام هیچی نمی گم...
مینا خیلی آروم گفت: گفتی هم به درک!
دختره پرو، رها اومد یک چیزی بگه که دستش رو فشردم با خودم کشوندمش سمت سلف!!!!
-خوب حرکت اول نقشه رو رفتیم، میمونه ضربه نهایی!
رها: خل وضع! چقدر خوندی؟
- تقریبا هیچی! فقط روز اول رادمان یکم باهام کار کرد...
+آها! من امروز میام با هم کار کنیم
-اوکی
از سلف دوتا چایی و کیک گرفتیم وبعد خوردنشون رفتیم سر کلاس استاد الهی، تو این کلاس من ورها بودیم و بقیه بروبچ یک جای دیگه.
استاد الهی فوق العاده سخت گیر بود و با توجه به سنش این عمر کاملا طبیعی بود؛ یک خانوم همیشه عصبانی که عالی درس میداد و ترم های قبل هم باهاش کلاس داشتیم....
...........
-آخیش، بروبچ من رفتم واقعا خستم!
romangram.com | @romangram_com