#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_144


با دیدن حالتم انگار که ترسیده باشه رفت سمت همون قسمت سنگ کاری که بالاتر بود....

نفسم رو با حرص بیرون دادم و یک نگاه به ساعتی که شیش و بیست رو نشون میداد کردم....

+ آی دختره اینجا چیکار میکنی؟!

با تعجب به سمت دخترک فال فروش چرخیدم؛ اگر گذاشت از دستش یک نفس راحت بکشیم!!!با کمال تعجب شنیدم که یکی از اونجا گفت: برو مزاحمم نشو!!!

جانم؟! اینجا جن داره؟!دختره راهشو کشید و در حالی که زمزمه میکرد:اینا هیچ کدوم اعصاب ندارن رفت! بعد از رفتنش با قدمایی که فقط جهت فوضولی برداشته میشد سمت سنگ کاری رفتیم...اون قسمت حالت شیب بلندی داشت که حدود ده تا پله به پایینش میخورد و یک تانکر بزرگ که البته یک دختر با مانتو مشکی زیرش نشسته بود!





من و رومینا و ترلان همزمان یک هین بلند کشیدیم که بقیه بچه ها اومدن سمتمون، اوایلی بود که هوا داشت تاریک میشد و پایین زیاد مشخص نبود....

ورتا: هوی دختره!

با پام کوبیدم رو پاش!و بهش چشم غره رفتم!

-دختر خانوم؛ اون پایین چی کار میکنی؟!

میشد از رو قد و اندامش فهمید که هم سن وسالای ماست،از اونجایی که فوضولی خونم زده بود بالا دوتا دستم رو اهرم کردم و پریدم رو سنگ کاری. حدود بیستا پله آهنی به پایین میخورد که رو پاگرد اولی فرود اومدم!

تانکر شده بود مانع دیدم، اما کاملا متوجه تلفن دست دختره شدم...

-دختره!!!

سرم رو به سمت پایین خم کردم تا بهتر ببینم که با صدایی که شنیدم نزدیک بودس از بالا پرت شم پایین که دستی بازوم رو گرفت!

با تعجب برگشتم سمت ترلانی که بازوم رو گرفته بود و سنگی که دست رها بود!پس بگو صدای چی بود! رها دوباره سنگ رو پایین انداخت که موجب انعکاس صدای بلندی شد....

رومینا:چی کار میکنی رها؟!

رها: میخوام ببینم این دختره کیه!

-خاک تو سرت اینجوری؟!

سه تا پله پایین تر رفتم که متوجه فردی کنار دختره شدم، وایسا ببینم این که یک پسره...

با دستی که رو بینیم گذاشتم مانع سر وصدا کردنای بچه ها شدم؛تو همون حالت با دست دیگم به پایین اشاره کردم.

اون فضای تاریک و پشت محوطه و خلوت! صحنه باحال و ترسناکی رو ایجاد کرده بود! رها و ورتا مثل من از سنگ کار پریدن و با هم دو تا پله پایین تر رفتیم؛ با نور گوشی هایی که تو صورتشون افتاده بود بهتر میشد دیدشون، ولی اینکه چرا عکس العمل نشون نمیدادن...الله و اعلم!!!

romangram.com | @romangram_com