#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_143


ملودی در گوشم خیلی آروم گفت: نظرت چیه بریم بیرون تا کمتر آبرومون بره؟!

سرم رو به نشونه مثبت تکون دادم و به رهایی که کنارم بود هم گفتم؛ کم کم همه بلند شدن و دست از پا درازتر راه خروجی رو در پیش گرفتیم....





- بچه ها الان کجا بریم؟!

ترلان: مطمئن باش با اینا هرجا بریم همینه!!!

ورتا: خفه؛ اینجا رو نگاه کنید....

با دست اشاره کرد به راهرو کنار ساختمون.....

رها: خوب میگی چیکار کنیم؟!

ورتا: بریم دیگه! چیکار کنیم نداره!!!

-جهنم!!!

اول از همه رفتم اونجا؛ بعد راهرو میخورد به یک محوطه بزرگ که یک قسمت از سمت راستش سنگ کاریش بالاتر بود،بچه ها با دیدن اون منطقه موافقت کردن که همون جا بمونیم!

یک قسمت از محوطه سایه ساختمان رو گرفته بود که دسته جمعی همون جا ولو شدیم....

کتاب ها رو باز کردیم و طبق یک سری از گیاه های مهم اسم داروهای حساس و خطرناک رو نوشتیم؛ این سری از داروها ، داروهایی بودن که همونقدر موجب نجات جان بیمار میشدن به همون اندازه هم ممکن بود باعث مرگش بشن!

.........

+ لطفا! خواهش میکنم!

-من پول همرام نیست یرو از اون خانوم بگیر!

با کلافگی اشاره ای به ترلان کردم، اومدیم به خودمون استراحت بدیم که سروکله این دختره پیدا شد! معلوم نیست این کتابخونه نگهبان نداره؟! نیم ساعت بود به هم پاسش میدادیم ولی مگه میرفت؟ آخر هم رها از خود گذشتگی کرد و یک فال ازش خرید!!!

-خداخیرت بده دیوونمون کرد!!!

دختره: لطفا یک‌فال! خواهش میکنم!!!

با شنیدن صداش با عصبانیت سمتش چرخیدم و از بین دندونام غریدم

-میشه گورتو گم کنی؟!

romangram.com | @romangram_com