#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_142
رومینا: رائیکا کارت داری؟!
-آره کارت مامانم رو اوردم
رومی: بده بیاد...
کارت دادم بهش که تا نگاش کرد محکم زد تو سرم!
-دستت بشکنه الاغ، چرا میزنی؟!
ورتا کارت رو از دستش کشید و بعد اینکه سرش رو از روی تأسف برام تکون داد گفت:احمق جون این که اعتبارش ماله سه سال پیشه!
- واقعا؟!
رها: اوهوم! حالا چی کار کنیم؟
یانا: منم میرم عضو بشم، مدارکش همراهمن!
کتابا رو دادیم دست یانا و خودمون اومدیم تو سالن .....
کنار هم رو مبلا نشستیم و آروم آروم شروع کردیم به رویا پردازی در مورد قبولیه آزمون؛محیط کتابخونه یک جوری بود که از یک راهروی کوتاه که مال ورودی بود میگذشتی، میرسیدی به یک سالن بزرگ که دقیق روبه روش یک در سفید بود و تو ضلع شرقی یک در شیشه که مسولین کتابخونه اونجا بودن!تو ضلع غربی هم که پله های پیچ در پیچ بود که میخورد به طبقه بالا...
با صدای بریم یانا همه مون بلند شدیم و راه افتادیم سمت در سفید؛ از اونجایی که هیچ نشونه ای نداشت نتیجه گرفتیم که حتما میخوره به میز و صندلی های مطالعه!
رها جلوتر از همه راه افتاد و تا به در رسید دستگیره رو کشید پایین و خودشو به طرف در هول داد تا در باز شه اما همین که در باز شد.....
چشمای همه مون درشت شد!
یک عالمه پسر که رو صندلی ها نشسته بودن با بهت نگامون میکردن!بدتر از همه چی، سکوتی بود که سرتاسر سالن رو گرفته بود !!! از همه زودتر رها به خودشاومد و گفت:
رها:مثل اینکه به اشتباه شد!
بعد هم زرت درو بست!!!چند ثانیه تو بهت موندیم که صدای خنده از داخل سالن اومد،ما هم کم کم خودمون رو جمع کردیم و راه افتادیم سمت پله ها؛ وای خدایی آخه این چه کاریه؟! بابا مگه آرم زنونه– مردونه رو ازتون گرفتن؟! با فکری که از سرم گذشت خودم هم تعجب کردم! مگه دستشویی که آرم زنونه– مردونه داشته باشه؟!
بیخیال از این حرفا سرم رو به دوطرف تکون دادم و راهمو رو پله ها ادامه دادم....
طبقه بالا یک دو قسمت بود؛ یک قسمت واسه نشستن فرش شده بود که چند نفر روش نشسته بودن و آخر همین قسمت، میز و صندلی بود. متاسفانه تمام میز و صندلی هایی که نفراتشون زیاد بود پر بودن و مجبور شدیم یک میز چهارتایی رو واسه نشستن انتخاب کنیم! اولین نفر رومینا یک صندلی رو عقب کشید و تا اومد بشینه ورتا خیلی شیک صندلی رو برداشت که نتیجش به خاطر نبود حواس رومی مشخصه!!! با افتادن رومینا صدای خیلی بدی تو سالن پیچید که چون محیط ساکت بود همه ی افراد حاضر چرخیدن سمت ما!!! حالا ما از خنده سرخ کرده بودیم!!! تو دلم گفتم : ما تو آزمون قبول میشیم! کاملا مشخصه!!!!
ورتا خیلی بیخیال و یک جوری که هیچاتفاقی نیفتاده نشسته بود رو صندلی و یک پاشو انداخته بود رو پای دیگش، رومینا هم با حرص نگاش میکرد!!!
romangram.com | @romangram_com