#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_140
از فکر تلافی اومده بودم بیرون؛ از خدا که پنهون نیست،با اون ماری که نشونم داد چشم ترسیده بود! هر وقت یادم می اومد اون شب یک مار رو پام بود ستون فقراتم میلرزید!الان هم که درس داشت و حسابی مشغول بود به خر زدن....
با قطع شدن صدا یک غلط دیگه زدم و دوباره وارد عالم خواب شدم...
رائیکا
سوار ۲۰۶ شدم و روشنش کردم؛ بغیر از بی ام دبلیوی سفید آترین ماشین گرون قیمت دیگه ای تو این خونه نبود؛ بابا که سمند داشت و مامان هم که معمولا رانندگی نمیکرد.
تو عکسی که رومی برام فرستاده بود نشون میداد اولین کلاسمون شیمی آزمایشگاهی با استاد نیک زاده؛از پله ها بالا رفتم و وارد آزمایشگاه شدم،هنوز گروه بندی نبودیم و این یعنی که فعلا میتونم پیش دوستام باشم،یک سلام کلی به همه دادم و پیششون وایسادم...
- بقیه کجان؟
رومینا:دیروز بعد از تو دوتا گروه دوازده نفریمون کردن، اون چهارتا افتادن یک جای دیگه!
-اَه چقدر بد!
رها: آره خ...
با صدای استاد که سلام میکرد حرفش نا تموم موند؛ زیاد پیر نبود حدودا چهل هفت یا هشت سال، اما فوق العاده جدی بود! بعد از معرفی خودش شروع به گروه بندیمون کرد....
خوشبختانه با من رومینا افتاد، ولی رها بد به حالش شده بود! سام کیادلیری، عاشق و شیدای رها که از ترم اول بهش گیر داده بود!
البته منم عاشق و شیدا داشتم ها(چه بعضیا خودشونم تحویل میگیرن!)منتها به این گیری نبودن!
با شروع استاد از فکر بیرون اومدم و با دقت شروع کردم به یاداشت برداری؛ سر کلاس دیگه دوستی در کار نبود؛ نه تیکه مینداختیم نه هیچی، شاید این تنها جایی بود که آروم میگرفتیم!!!
با یک خمیازه بلند به غرغرهای رها که درباره ی کیادلیری میگفت گوش میکردم؛رومینا در حالی که لیوان چاییش رو که از سلف گرفته بود و روی میز میذاشت به رها توپید...
رومینا: اَه بس کن دیگه رها، چرا به استاد نمیگی؟اون تا الان استادمون نبوده واز علاقه اون به تو خبر نداره!
رها با کلافگی گفت: بهش گفتم بابا؛ مگه گوش کرد؟!
- اینا رو بیخی؛ بقیه چرا نمیان؟ مگه بهشون نگفتی رها؟
رها: چرا به ورتا زنگ زدم گفتم، الان سر وکلشون پیدا میشه...
romangram.com | @romangram_com