#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_139


وای فای رو روشن کردم و از تلگرام ،برنامه درسی که واسم فرستاده بودن رو برداشتم....اوم خوبه! هفته ای چهار جلسه کلاس داشتیم که تایم همش صبح تا ظهر بود بغیر از یکی، که استادمون پرهام بود!

راستی گفتم پرهام یک حالی از این بگیرم؛ به من نگفته بود میاد دانشگاهمون!!!

صبح بهش میگم؛ وایسا یک آشی برات بپزم!!! با صدای رادمان به خودم اومدم...

رادی: واسه کی نقشه میکشی وروجک؟

-پرهام!

+خدا به دادش برسه!

-ببینم حالا تو از کجا فهمیدی من دارم نقشه میکشم؟!

+هر وقت یک گوشه کِز میکنی و خیره میشی به رو به روت داری واسه یک نفر نقشه میکشی!

-یعنی اینقدر ضایم؟!

+آره...

حرف دیگه ای نزد و رفت تو فکر...چند ثانیه گذشت که یهو بی هوا گفت

+پولکی اینجاست؟!

-اوهوم

با ذوق دوباره گفت: میشه بیاریش میخوام هامان رو بترسونم!!!

تا اینو گفت از خنده پهن شدم کف اتاق! چقدر من و رادی افکارمون مثل هم بود.....

-دیر رسیدی دادا! دیشب اینکارو کردم!

این بار اونم خندید و بعد از چند دقیقه که مامان صدامون کرد واسه شام رفتیم صفا بدیم به این بدبختا....





هامان

با صدای ترق ترقی که از اتاق کناری میومد بیدار شدم؛ یک نگاه به ساعت کردم؛ اوووو هفت ونیمه! چه خبره؟!

با یاد آوری دانشگاه فهمیدم که چی شده این اینقدر زود بیدار شده!و اِلا زودتر از دوازده با تانک هم نمیشه بیدارش کرد!!!

romangram.com | @romangram_com