#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_138


-خجالت نکشی یهو...

+سلام

جدی بود و این جدی بودنش حاکی از عصبی بودنش بود...کنارش رو تخت نشستم...

-چیزی شده داداش؟

رادمان: درس میخونی؟!

-جواب منو بده!

+اول تو بگو چرا درس میخونی...

متاسفانه از من بدتر بود و تا وقتی نمیخواست حرف نمیزد،یک توضیح کوتاه براش دادم و سؤالم رو درباره عصبی بودنش تکرار کردم...

رادمان یک نفس عمیق کشید: سام راد...

-چی؟!

+از روزی که تو بهش جواب منفی دادی همش با هم کل کل میکنیم! مرتب گیر میده به ارتباط من وتو....دیوونم کرده!

بعد این حرفش بغضم گرفت! مگه من چی کار کردم که همشون منو مقصر میدونن؟!نمیدونم چرا اما به زبون اوردم....

-همه اینا تقصیر منه!

با بهت نگام کرد...

+چی میگی رائیکا؟! اینا رو نگفتم که فکر کنی مقصری آبجی، تو دوسش نداری این که زور نیست!اینا رو گفتم که باهات درد ودل کنم...همین؛ اصن بیا از بحث این بکشیم کنار باشه؟

با آب دهن بغضم رو قورت دادم ویک لبخند جهت اطمینان بهش زدم،به اندازه کافی اعصابش از دست سام راد خراب بود...

-قبول بریم سر درس‌...

+راستی چرا به ها...

-اونو بیخیال باشه؟

+لجباز، ببینم اون کتابو....

کتاب رو از دستم گرفت و شروع کرد به توضیح....

حدود دوساعت با هام کار کرد و بعد خوردن عصرونه ای که مامان اورد؛ اومد بره که جلوش رو گرفتم....بعد از کلی اسرار قبول کرد که شب بمونه

romangram.com | @romangram_com