#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_130


این بار جفت ابروهام نا خداگاه رفت بالا! وا...یعنی چی؟!منتظر نگاش کردم که ادامه داد....

+ببین مگه رها دوست صمیمیت نیست؟

-خوب آره

+حالا مگه رادمان مثل داداشت نیست؟

سرم رو به معنی آره تکون دادم!میخواد با این سؤالاش به کجا برسه؟

+هوف! چه جوری بگم رائیکا؟! اگر....اگر رادمان رو دوست داری، چرا رها رو بازیچه قرار میدی؟ رها....

با عصبانیت پریدم وسط حرفش: احمق رادمان فقط داداش منه.... اینو تو گوشت فرو کن! تا اونجایی هم که متوجه شدم نسبت به رها بی میل نیست و رها هم تقریبا دوسش داره !!! در ضمن من کجا رها رو بازیچه قرار دادم؟ اینکه رادمان داره از طریق من لج رها رو در میاره و میخواد حسادتش رو تحریک کنه به من چه ربطی داره؟ها؟!

هر دوتامون سکوت کردیم که یهو یک جرقه تو ذهنم زده شد...

-صبر کن ببینم، رها با تو چه صَنمی داره که اومدی با من حرف میزنی؟

+رها دوست منه، من دوست ندارم به احساسات دوستم لطمه ای وارد شه! و باید اینو اضافه کنم اگر رادمانو دوست نداری و احساساتت خواهر و برادرانست دلیل این نزدیکی های بی حدتون چیه؟! نزدیکی هایی که با آترین داداش واقعیته نداری؟ شاید بخوای بگی که اینا به من ربطی نداره؛ حرفت قبول! ولی رها عین هانا حواست باشه صدمه نبینه!

اینو گفت زد بیرون!احمق با خودش چی فکر کرده؟!

تکه دادم به تختم و چشمام رو بستم...با حرفای هامان یک چیزی تو وجودم تکون خورد، خدایا من چه تقصیری دارم؟خودت بهتر از هم میدونی اگر یکی واقعا و از ته قلبش از با هم بودن رادمان ورها خوشحال باشه منم....





حدود نیم ساعت تو همون حالت موندم و فکر کردم...آخرم فارغ از هرچی نقاب بی تفاوتی زدم و لباسام رو عوض کردم تا از خونه بزنم بیرون! درسته جدی شدن امروزش و حمایت برادرانش از رها یک جورایی نظرم رو عوض کرده بود! اما کور خونده که از تلافی امشب بگذرم!





+او سلام رائیکا خانوم، معلوم هست کجایی موش موشی؟!

- سلام عمو حمید! هنوز این لقبو از من برنداشتی ها

+یک موش که بیشتر نداریم موشی! حالا چی شده اومدی اینجا؟!

-اگر رام بدی داخل میگم...

چند قدم رفت عقب که فکر کردم میخواد بذاره برم داخل و یهو درو بست!

romangram.com | @romangram_com