#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_129


راستی گفتم رها الان باید باهاش حرف بزنم...

رائیکا

-خوب میگی چی کار کنم رها؟آخه الان چه وقت دانشگاست؟!

رها:من چه میدونم؟ اِ اِ همینو بگو ها! عین چی سر صبحی زنگ زده به من میگه به دوستات اطلاع بده طرح جلو افتاده!

-میگم خوب این کیادلیری هم فقط تو رو دیده ها!

+گمشو!

-هههههه، اینا رو بیخیال تو گروه به بروبچ بگو دو روز دیگه باید بریم دانشگاه!

+اوکی، بای

-بای





اوف! وسط عید دانشگاه رفتن چیه؟!با اینکه از قبل بهمون اطلاع این طرح که واسه تمام کشوربود رو داده بودن اما هیچ وقت حرفی از زمان دقیقش رو نگفته بودن و یک جورایی تا الان تو خماری بودیم!با صدای تق تق در سه متر پریدم هوا...

-آهای چه خبرته؟!

هامان:ترسیدی؟! فکر نمیکردم اینقدر سوسول باشی!

-سوسول عمته! در ضمن اگر یکی اینجوری جلوی خودت ظاهر میشد میترسیدی!!! حالا فرمایش؟!

+میتونم باهات صحبت کنم؟!

یک ابروم رو بردم بالا! جانم؟! این میخواد با من صحبت کنه؟! جل الخالق!

-بفرما

بدون تعارف و پرو پرو نشست رو تختم! با تعجب نگاش کردم که زبون باز کرد:ها؟ چیه؟! بیا بشین دیگه!

سرم رو به دو طرف تکون دادم و رو صندلی میز آرایشم نشستم...

-خوب؟!

+میخوام در مورد رها باهات حرف بزنم!

romangram.com | @romangram_com