#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_126
هر موقع دیگه ای بود به خاطر خوشگلیش بهش شماره میدادم،ولی امروز...نه! اصلا حوصلش رو نداشتم....چشم افتاد به رها که داشت با اخم یک چیزایی به رائیکا میگفت.....حدسش کار سختی نبود! رادمان!!! امشب به خاطر رها هم که شده باید با رائیکا حرف بزنم....
رائیکا
-رها به من چه؟!من به سامی گفتم اون خودش اومده!
رها:منم که عرعر!!!
بعد هم صورتش رو برگردوند سمت پیست و رفت طرف مسئول اونجا....
ای بابا عجب گیری کردیم ها، نمیتونستم که به داداشم نگم! از هیچی ناراحت نبودم دعواهای رها دو دقیقه ای بود ؛ خداروشکر اصلا اهل قهر ولوس نبود....
رها:بچه ها بیاین داخل....
امروز همه مهمون رها بودیم و حساب پیست رو خودش میداد...
رها:آهای مگه با شما نیستم؟بیاین بریم داخل دیگه...
-چی چسو بریم داخل؟!بیاین همین جا گروه بندی کنیم،بعد...
رادمان:کاملا موافقم، من با توام رائیکا
هامان:منم با توام رها!
با انتخاب این دوتا یک جورایی منو رها شدیم سرگرو و به ترتیب:آرش، سام راد، ترلان ،ورتا و ملودی تو گروه من و: آترین ،آرشیدا، هانا،رومینا و یانا تو گروه رها....
وارد محوطه شدیم و بعد از دریافت اسلحه ، توپ ،کلاه ایمنی و روپوش؛ وسایلمون رو تو کمد اونجا گذاشتیم و مجهز شدیم!!!وارد پیست شدیم، گروه ما سمت چپ و گروه رها سمت راست سنگر گرفتن! با هم قرار داد کردیم که آخر بازی وقتی باشه که اعضای یک تیم ،تیم دیگرو کامل بزنن و رنگیشون کنن!!!
مسئول وایساد و قرار بود تا سه بشماره و با یک شلیک شروع بازی رو اعلام کنه:یک دو سه...
هامان
صدای گلوله اومد و بعد سیل توپ های رنگی که دوتا تیم بهم شلیک میکردن...
گروه رائیکا تند تند جا به جا میشدن و با تمام نیرو شلیک میکردن....
+اَه!
ایول ملودی خارج شد....با خارج شدن ملودی بچه های اون تیم جری شدن و سرعت توپ ها رو زیاد کردن! که این کارشون باعث شد توپ به دست هانا بخوره و خارج شه!!!
romangram.com | @romangram_com