#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_125


رها:رائیکا اینجایی؟

صدای رها از در ورودی میومد ،از تاب پریدم پایین و جیغ زدم:آره

رها:هووو! چته چرا جیغ میزنی؟!

-ها؟!هیچی بابا فکر کردم دوری

+بقیه کو؟

-گفتم بهشون،الان میان؛ کدوم پیست میریم؟

+بیرون شهر

-آها...

بعد از چند دقیقه بقیه هم اومدن و بعد از احوال پرسی با رها،با ماشین رادمان راه افتادیم سمت پیست پینت بال!

تو دنیا عاشق سه تا چیز بودم:۱_پارکور ۲-گیتار ۳-پینت بال

هامان

اِ دختره بیشعور!زد دماغ نازنینم رو داغون کرد با اون پیشنهاداش((پینت بال)) ولی خدایی خودمونیم ها از خیلی وقت پیش نرفتم خیلی کیف میده؛ لااقل چهارتا تیر میزنم بهش دلم خنک میشه!!!یک تی شرت جذب سفید با شلوار لی پوشیدم...موهامو هم حالت دادم و سوار شدم...این دختره هم معلوم نی چشه تا خود پبست سرش تو گوشیش بود...





رسیدیم به یک منطقه سرسبز و پر از درخت که وسطش یک زمین بزرگ بود که دورش حصار کشیده شده بود،با مانع های رنگارنگی که وسط بود‌و صدای تق تق تیرهای تفنگ پینت بال‌‌‌‌....

غیر اون گروهی که بازی میکردن و مثل خودمون نصف دختر و نصف پسر بودن.کس دیگه ای نبود و میشه گفت خلوت....

با صدای ترمز ماشین به خودم اومدم ؛ دوستای رائیکا بودن هر پنج تاشون! کم کم سر کله رادمان و سام راد به علاوه آرش و یک دختر خیلی ناز پیدا شد....

بعد از حال و احوال و این حرفا صدای خداحافظی اون گروه هم اومد که داشتن از هم جدا میشدن...

-آرش معرفی نمیکنی؟

آرش:آخ ببخشید یادم رفت،آرشیدا خواهر کوچیکم

رها:و البته دختر خاله گرام من...

آرشیدا آروم سلام کرد و منم جوابش رو دادم و خودمو معرفی کردم...

romangram.com | @romangram_com