#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_124


+یک چی تو همین مایه ها

-یعنی چی؟!

+پینت بال!!!

با صدای بلند گفتم:ایول دارمت چه جور!کیا هستن حالا؟!

+خودمون هفتا با آرش و آرشیدا

-آرش که نمیتونه تنها باشه،بذار بگم بچه های ما هم بیان

+هرکی جز رادمان،قبوله...

-باشه بابا!

تو این فاصله که رها برام لباس برمیداشت رفتم در اتاق هامی و یک مشت زدم به در...قیافه جِنیش یهو ظاهر شد!!! تو دلم گفتم به خواب خودت بیای جن!

هامان:هان؟چته؟!

-میخوایم بریم پینت بال،آماده شو

+باشه!

دهنمو باز کردم یک چی بهش بگم که درو بست! بیشعور گاو میش! خجالت نمیکشه من هنوز نرفتم....بی هوا درو باز کردم که آخش در اومد،همونجوری که دماغش رو با دست گرفته بود وروح پرفتوح منو آباد میکرد زل زد به من...

-میشه بگی چیکار میکردی؟!

بعد هم با یک نگاه حرص در آر پرو پرو نگاش کردم...

هامان:داشتم درو قفل میکردم!!!

با یک لحن کنایه آمیزگفتم:آها...بعله شما که راست میگید!!!

پسره یالغوز فکر کرده نفهمیدم داره از سوراخ در نگام میکنه...ایـــــــــــش!





به آترین وهانا هم گفتم و بیخیال حرف رها یک زنگ به رادمان هم زدم...

وارد اتاق که شدم اولین چیزی که توجه ام رو جلب کرد ،مانتو طوسی و ساپورت مشکی که رها گذاشته بود رو تخت...بعد از راست وریست کردن قیافم لباسا رو پوشیدم و یک مقنعه مشکی هم سرم کردم...از در مخفی زدم بیرون منتظر نشستم رو تاب!خودم هم فاز ونول خودم رو نمیشناختم،واسم یک سرگرمی بود از در ودیوار آویزون شم...

romangram.com | @romangram_com