#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_119
-بریم،فکر کنم تا الان غذا آماده شده
با یک لبخند شیطون گفت:بریم...
قرار شد رائیکا بره بالا و من حساب کنم ، تا چشم به اکیپ پسری که داشتن نگاش میکردن و رائی قرار بود از جلوشون رد شه خورد دستش رو گرفتم؛شالش هنوز همونطوربود....کنار گوشش زمزمه کردم:رائیکا شالت رو بکش جلوتر،در ضمن لازم نکرده بری بالا با هم میریم...
زل زد تو چشام و شالش رو درست کرد،بعد هم بدون اینکه منتظرم بشه راه افتاد سمت حساب داری...پشت سرش راه افتادم که چند ثانیه ایستاد تا برسم بهش...
تا کنارش رسیدم بدون اینکه به من نگاه کنه دوباره شروع کرد به حرکت...
رائیکا:فکر نکن به حرفت گوش دادم،نه! اون اپیک پسرو دیدم....
یک جورایی از این شخصیت تخسش خوشم میومد...هیچ رقمه راضی نبود به حرف کسی گوش کنه؛ از یک طرف مثل بقیه دخترا نبود که یخواد وقتش رو با ناز و کرشمه بگذرونه،قیافش دخترنه بود اما طریقه حرف زدنش و اعمالش کاملا پسرونه بود،وارد حساب داری شدیم....
حساب دار:بفرمائید
قبضی که گارسون داده بود رو دادم بهش،بعد از یکی دو دقیقه گفت:سیصد و هشتاد وسه تومن ؛ قابل شما رو نداره!
یک نگاه پرحرص به رائیکا انداختم و کارت بانکیمو که تازه گرفته بودم دادم بهش...بعد لز حساب کردن زدیم بیرون تا بریم بالا...وقتی داشتیم از جلوی اون پسرا رد میشدیم دست رائیکا رو محکم گرفتم؛ وای اونا پروتر از این حرفا بودن؛یک نگاه به رائی انداختم ،وقتی دیدم خیلی بیتفاوته نسبت بهشون خودم هم حساسیت به خرج ندادم؛هرچی بود رائیکا عین هانا بود برام دوست نداشتم همه بهش زل بزنن...
کنار بچه ها که رسیدم دیدم پرو پرو دارن میخورن!!! اولین نفر رادمان متوجه ما شد...
رادمان:اِ شما اومدین؟!
رائیکا:میشه بگی چرا به ما نگفتین زودتر بیایم؟
رادمان:چهار پرس هم چهار پرس گلم!!!
-تو نمیترکی؟همینطوری سه پرس سفارش دادی!
آترین:اینو بیخیال بیاین بخورین دیر وقته...
رذست میگفت ساعت ده ونیم بود تا غذا میخوردیم میشد دوازده...دیگه بحث نکردیم و غذا ها رو زدیم بر بدن....
رائیکا
romangram.com | @romangram_com