#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_117


خیلی بی تفاوت که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده شروع کردیم به حرف زدن....یهو هامان بلند شد و این همراه شد با زل زدن همه ما بهش...

هامان:بابا اونجوری نگاه نکنید ممنوع التصویر میشم!!!

هممون همراه گفتیم:هر هر بی مزه!!!

این بار دیگه واقعا همه زدیم زیر خنده...

هامان

اِ عجب آدمایین ها...دسته جمعی ضایع میکنن...خودمم خندم گرفته بود!اینا رو بیخیال من یک حالی از این دختره بگیرم!!!من که میدونم همه ی این کارا ،کار رائیکاست!!!درسته که پولی نبود ولی خوب واقعا پول زور بود...صبر کن من یک حالی از این رائیکا بگیرم اون سرش ناپیدا!!!هانا پرید وسط فکر کردنم.

هانا:کجا میری داداش؟

-میرم یک دور بزنم این اطراف میام...

رائیکا:منم میام...

با تعجب نگاش کردم...حتما این بار میخواد بندازتم تو اون رود پایینی که فکر کنم اسمش رود کرج بود....





با شک گفتم:باشه ولی...اومدم ادامه ندم که نگاه کنجکاوشون یک جوری مجابم کرد که بگم:هیچی بابا میخواستم بگم ولی نندازیم تو رود پایینی....

تا اینو گفتم پقی زدن زیر خنده،رائیکا در حالی که میخندید اومد و کفشاش رو پوشید...موهای حناییش بیش از حد اومده بودن بیرون؛اما ترجیح دادم با اون زبون۷متریش هیچی بهش نگم...آروم از پله ها اومدیم پایین ورسیدیم به رود...رود واقعا قشنگی بود...شونه به شونه وایسادیم روی همون پل ورودیو خیره شدیم به رود...

رائیکا:هامان؟

-ها؟!

+بیخیال!!!

بعد هم ریز ریز خندید....پس بگو مسخره کرده....چند ثانیه به سکوت گذشت که دوباره گفت:هامان...

یعنی ار همین بالا پرتش کنم پایین!با غیظ گفتم :چیه؟!

+هیچی!!!

دوباره ساکت شد و به چشم غره من هم اصلا توجه نکرد!

+هامان

romangram.com | @romangram_com