#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_116
گارسون:هیچی!!!
حدس فکرش کار سختی نبود فکر کرد پرهام سفارش ما رو هم داده!!!بعد از گفتن سفارش آتی و رادی یک نگاه به نادیا که با تعجب داشت نگامون میکرد،کردم و واسش چشمک زدم...دمش گرم فهمید و در گوش پوریا یک چیزایی گفت که اونم با لبخند نگام کرد...بالاخره همه سفارش دادن...تا گاری(گارسون)اومد بره هامان گفت:آقا...
گاری چرخید وبا حالت گیج مانند گفت:نگین که دوباره سفارش دارین...
همه مون زدیم زیر خنده...وای خدا خعلی باحال بود...
هامان:نه سفارش ندارم،میخواستم ببینم دقیقا این همه غذا چند در میاد؟!
گاری یک نگاه به لیست سفارشات انداخت و بعد یکم حساب گفت:حدود چهارصد تومن!!
اووو بابا چه خبره؟!اَ...فکر نمیکردم اینقدر در بیاد!!!البته از یک سو زیاد هم تعجب نداشت،کل جمعیت با ماکان میشدیم ده نفر...اونوقت شش نفر،نفری سه پرس با مخلفات سفارش دادن...هامان بعد از شنیدن قیمت قرمز کرد!!!واسم مهم نبود هیچ کدوم از ما اصلا نمی تونستیم اون غذا ها رو بخوریم؛ فقط و فقط به این فکر میکردم که هامان داره از دستم حرص میخوره^==^....
خیلی بی تفاوت که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده شروع کردیم به حرف زدن....یهو هامان بلند شد و این همراه شد با زل زدن همه ما بهش...
هامان:بابا اونجوری نگاه نکنید ممنوع التصویر میشم!!!
هممون همراه گفتیم:هر هر بی مزه!!!
این بار دیگه واقعا همه زدیم زیر خنده...
هامان
اِ عجب آدمایین ها...دسته جمعی ضایع میکنن...خودمم خندم گرفته بود!اینا رو بیخیال من یک حالی از این دختره بگیرم!!!من که میدونم همه ی این کارا ،کار رائیکاست!!!درسته که پولی نبود ولی خوب واقعا پول زور بود...صبر کن من یک حالی از این رائیکا بگیرم اون سرش ناپیدا!!!هانا پرید وسط فکر کردنم.
هانا:کجا میری داداش؟
-میرم یک دور بزنم این اطراف میام...
رائیکا:منم میام...
با تعجب نگاش کردم...حتما این بار میخواد بندازتم تو اون رود پایینی که فکر کنم اسمش رود کرج بود....
اووو بابا چه خبره؟!اَ...فکر نمیکردم اینقدر در بیاد!!!البته از یک سو زیاد هم تعجب نداشت،کل جمعیت با ماکان میشدیم ده نفر...اونوقت شش نفر،نفری سه پرس با مخلفات سفارش دادن...هامان بعد از شنیدن قیمت قرمز کرد!!!واسم مهم نبود هیچ کدوم از ما اصلا نمی تونستیم اون غذا ها رو بخوریم؛ فقط و فقط به این فکر میکردم که هامان داره از دستم حرص میخوره^==^....
romangram.com | @romangram_com