#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_113
-علیک سلام دایی جان
+حالا علیک
-میریم شام به حساب رادی اینا
+بدون من نامردا؟!
-خوب تو هم بیا
+کجا؟!
-معلوم نیست،مشخص شد بهت میزنگم
+باش...
سرسری با پرهام خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم....
همینجوری داشتیم دور دور میکردیم که یک رستوران بزرگ نظرم را جلبید،تا اومدم اعلام کنم یک نفر دیگه هماهنگ با من شروع کرد به حرف زدن:این چطوره؟
اومدم جوابش رو بدم که دوباره گفتیم:نظر من بود!!!
-چرا همراه من میگی؟!(اینا رو هماهنگ میگن)
-نخیرم تو مثل من میگی!!!
-ببین(رائیکا_رادمان)تمومش کن!!!
این جمله آخری رو هم عین هم گفتیم،فقط من اسم اونو گفتم اون اسم منو...بعد همراه زدیم زیرخنده و همراه تر زدیم قَدِش(من که میدونم فکر کردین هامانه°___^)بقیه هم موافقتشون رو اعلام کردن و بعد یک تماس به پرهام و اطلاع مکانمون وارد شدیم...یک رستوران سنتی بود که حالت راهرو مانندش با اون درختا و تخت های قدیمی با پله های وسط راهرو که به سمت بالا هدایتت میکرد+یک رود که از زیر پل ورودی عبور میکرد یک فضای عالی رو تشکیل داده بود...از پله ها بالا رفتیم و تقریبا تو آخرین طبقه رو یک تخت بزرگ نشستیم....نسبتا شلوغ بود و طبقه های پایینی کاملا پر بودن....پلیور رو برداشتم و پوشیدم...دیدین گفتم آینده نگرم؟اگر نبودم الان باید می یَخیدم!!!منو رو برداشتم که سفارش بدم،تو هوون حالت رادی از جاش پاشد اومد بین من و هانا نشست....
الان جوری نشسته بودیم که رادمان سمت راست و طرف دیگم خالی بود،اون سه تا هم که رو به رومون بودن....
رادمان:چی میخوری عشقم؟
-زهرمارو عشقم،وایسا به رها بگم!!!
romangram.com | @romangram_com