#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_110


آترین:خداروشکر سگ زبونت رو خورد؟!

از چرت وپرت هاشون خسته شدم وبلند جیغ زدم:خف بینیم باووو!!!

همین جیغم کافی بود تا سگه بیاد جلوتر...از سگ نمیترسیدم اما میدونستم حرکت من قبل رام کردن سگ برابره با تیکه تیکه شدنم توسط همون سگ!!!اول باید آرومش میکردم و اعتمادش رو جلب میکردم....





-هیس هاپو جون،آروم باش..آروم...آفرین پسر خوب....

کافی بود دستم برسه پشت سرش و بتونم نازش کنم...خیلی ریلکس و آروم داشتم میرفتم جلو و در همون حال باهاش حرف میزدم،بالاخره دستم رسید پشت سرش و رامش کردم...الان دیگه به جای واق واق کردن داشت برام دست تکون میداد!!!

-آفرین پسرخوب...

هامان:نگفته بودی زبون سگ هارم بلدی!!!

برگشتم و با تعجب روی دیوار رو نگاه کردم،به ترتیب از چپ به راست هامان،آترین،رادمان،هانا،سام راد نشسته بودن!!!زپلشک،اینا رو، اومدن سینما...از ماست بازی دست برداشتم و جواب هامان رو دادم...

-آره دیگه،همین الان فهمیدم تو چی گفتی!!!

به وضوح دیدم که قرمز شد...آخیش دلم خنک شد...

-ببینم شما اومدین سینما؟!

سام راد:سینما رفته بودیم اینقدر خوش نمیگذشت!!!

حرصی شده بودم اساسی؛اینا همونایین نمیتونستن توپ رو بیارن...حالا نشستن رو دیوار دارن برام جک تعریف میکنن...

-وایسین ببینم ،هانا تو چطوری اومدی بالا؟!!!

هانا:یک نردبون کنار دیوار بود ،گذاشتیم اومدیم بالا!!!

کُخَم(کرم)گرفته بود یک جوری اینا رو از دیوار پرت کنم پایین...یک نگاه به اطرافم کردم و اولین چیزی که به چشمم اومد همون سگ خوشکله بود که الان رام شده بود و هرچی میگفتم انجام میداد!!!آروم دوباره نشستم کنارش و شروع کردم به نوازشش...

-آفرین پسر خوب،الان میری و اونا رو(با دست اشاره کردم به بچه ها)میگیری!!!

بچه ها داشتن با تعجب بهم نگاه میکردن و انتظار نداشتن که سگ بره؛اما سگه پایه ای بود واسه خودش!!!!





romangram.com | @romangram_com