#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_107
-سلام سلام من اومدم
آقاجون:سلام دختر گل بابا حال شما؟
-پریدم بغل آقاجون ولپش رو بوسیدم...
-مرسی آقاجون ...سال نو مبارک
آقاجون هم لپم رو بوسید و سال رو بهم تبریک گفت...بعد از طی همین مراحل با عزیزجون به بقیه هم سلام کردم؛دقیقتر بگم منظورم از بقیه شامل:عمو امیر و همسر وفرزندان!مامان اینا!عمه و خانواده!پوریا و نادیا و ماکان و پرهام هستن....
یک ربع بود که تازه نشسته بودم،اینا هم بد رو عصاب بودن هی همدیگرو نگاه میکرن و چُرت میزدن؛رادمان هم از اون ور هی با چشم اشاره میکرد بریم بیرون...
-بروبچ بپاشین بریم بیرون یک دست فوتبال بزنیم...
اولین نفر رادمان پرید وسط:پایتم ناجور!!!
هانا و هامان عین ماست داشتن نگام میکردن
سام راد:رائیکا میگم میخوای برا این دوتا یک نوضیح بده؟
د بیا بین این همه آدم رائیکا؛یعنی خوشم میاد اون همه اولدورم،بولدورم(درسته؟!)الکی بود...
-ببینید بروبچ ما هر سال اینجا یک دست فوتبال خفن میزنیم!!!هر تیمی هم که باخت شام امشب باید دعوت کنه بیرونok؟!
هامان:میدونی یک چی واسم عجیبه!!!
رادی:چی اونوقت؟!
هامان:تو دختر تنها چه جوری با سه تا پسر بازی میکردی؟!؟!
دهن باز کردم که جواب بدم که این بار سام راد گفت:منو آترین تو یک گروه،رادمان و رائیکا هم تو یک گروه...
هامان یک پوزخند زد وتو همون حالت ادامه داد:آخه دختر چه به فوتبال؟!
با این حرفش منو داداشم و پسر عموهای گرام زدیم زیر خنده،آخه چون از بچگی با این سه تا بزرگ شدم و دختر دیگه ای نبود عین پسرا زندگی کردم و بجای عروسک بازی فوتبال بازی می کردم...
آترین:حالا بازی میکنیم معلوم میشه داداش...
-من سرگروه یک تیم
romangram.com | @romangram_com