#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_104




با صدای خاله که میگفت بیاین..رفتیم کنار سفره هفت سین....وای نزدیک یک ساعت بدو بدو کردیم ...همه دور سفره ای که رو زمین بود نشستیم...رها و رادمان رو به روی هم افتادن و روبه روی منم آرش بود....همه با صدای بلند شروع کردیم شمردن...

۱۰

۹

۸

7

۶

۵

۴

۳

۲

۱

وبومــــــــــــــــــ....صدای آهنگ سال تحویل و یک سال دیگه....همه بلند شدن و داشتن روبوسی میکردن و تبریک میگفتن...خیلی خوشگل جیم زدم تو حیاط...عادت هر سالم بود دقایق اول هر سال میرفتم تو حیاط و آرزوهام رو به عنوان عیدی از خدا میخواستم...میدونم کارم خیلی بچگانه بود ولی من این بچه بازی رو دوست داشتم...البته هیچ کس نمیدونست چون در اون صورت مسخرم میکرد...رو زمین چهارزانو زدم و همینطور آرزو هام رو مرور میکردم که متوجه فردی که کنارم نشست شدم...‌

-هان چیه؟

+هیچی خانوم هاپو

-یعنی چی هیچی؟!

+فوضولی؟!خونه خالمه اومد تو حیاطش

-راستش رو بگو دیگه آرش...چرا؟

+چون چ چسپیده به را،بقیشم زیرا...

-بیشین بینیم باو

+چقدر بد اخلاقی دختر

-بیخی حوصلت رو ندارم

romangram.com | @romangram_com