#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_102


+آ....ب‍....ب

با صدای رها زود پریدم سمت یخچال کوچیکی که کنار اتاق بود و یک لیوان آب برداشتم...

-خوبی؟

با سر حرفم رو تایید کرد و اشاره کرد به لیوان....با آرامش و کم کم آب رو به خوردش دادم که در باز شد و خاله و پشت سرش رادمان اومد داخل... رها با دیدن رادمان سوالی نگام کرد که براش لب زدم:برات توضیح میدم...

بعد اینکه همه اومدن عیادت و تو این فاصله من از کنار رها جُم نخوردم ...بالاخره مامان مجبورم کرد که اون لباس هایی که اورده بود بپوشم و برم خونه....واسه اولین بار سر موضوع دیشب سرزنشم نکرد و این شاید به خاطر رها بود....وقتی داشتیم میرفتیم خاله ههمون رو فرداشب دعوت کرد خونشون تا لحظه سال تحویل کنارهم باشیم.....





یک زیر سارافونی مشکی با تونیک زرشکی که بالاش حاشیه طلایی داشت و یک گردنبند مخصوص ستاره ای روش میخورد پوشیده بودم با شلوار مشکی دمپا...موهام رو هم خیلی ساده با یک تل طلایی پارچه ای که حاشیه مشکی_زرشکی داشت زدم بالا...آرایشم هم که ولش حسش نی فقط یک رژ زرشکی...آخرین نگاه رو تو آینه کردم و شال مشکیم رو انداختم رو سرم ....همه با هم راه افتادیم سمت خونه رها اینا ما جوونا یعنی خودم ،آتی، رادی،هانی،هامی و سامی تو ماشین رادمان بودیم....آخرین نفر وارد خونه شدم که هنوز نرسیده متوجه نگاه خیره رها به رادمان شدم،با جیغ رفتم بغلش کردم کنار گوشش گفتم:خوردیش رها...بعد بگو دوسش نداری...

با اعتراض گفت:رائی

-دیوار بلند حاشا عزیزم،بگیر برو بالا!!

توجهی به تیکه ای که انداختم نکرد و منم دیگه دم پرش نشدم و رفتم تو اتاقش...

موهام رو یکم راست و ریست کردم که صدای احوال پرسی خاله رها اومد...

رفتم تو حال و بعد از احوال پرسی متوجه نبود آرش و آرشیدا شدم...

-رها آرش و آرشیدا کجان؟

+آرش الان میاد ولی آرشیدا پیش باباش شیرازه....

آهانی گفتم و شروع کردم به حرفای متفرقه با رها...هنوز دوساعت تا عید مونده بود که زنگ درو زدن و این باعث شد که رها با شادی تقریبا پرواز کنه کنار در...تا در باز شد و قامت آرش تو در پدیدار شد رادمان خیلی ضایع اخم کرد....یعنی خیلی ضایع هاا...





تا آرش منو دید همونطور که رها تو بغلش بود اومد طرف من...

-سلام آرش

+سلام،خوبی؟

-ممنون

romangram.com | @romangram_com