#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_101
زودردو باز کردم که با چهره برزخی رادمان رو به روشدم...
رادی:چی شده دختر؟جون به لبم کردی
تند تند واسش یک توضیح کوتاه دادم
+یا خدا، کجاست؟
-تو آشپزخونه
دست رادمان رو گرفتم و بردمش سمت آشپزخونه....تا چشمام رادی به رها افتاد یک یا حسین گفت رها رو بغل کرد...سوئیچ رو ماشین بود ،در عقب رو باز کردم و تا رادمان نشست، نشستم پشت رول....
تا پامون به بیمارستان باز شد رادی،رها رو برد سمت اورژانس و منم زنگ زدم به خاله و کم کم بهش گفتم چی شده...
-رادمان چی شد؟
+بهش رسیدگی کردن ....یک کوفتگی سادست که تو پانسمان کرده بودی...خدارو شکر الان خوبه...
یک نفس عمیق کشیدم ونشستم رو صندلی...
-راستی رادمان مگه نگفتی یک کوفتگی سادست؟
+خوب آره...
-پس چرا از هوش رفت؟
+سر صبحه وچیزی نخورده بوده...همین
دوباره یک نفس عمیق کشیدم و خدارو شکر کردم که اتفاقی واسش نیفتاده...
-دکتر کی بهوش میاد؟
+به هوش میاد دخترم نگران نباش بهش آرام بخش زدیم
-آرام بخش؟!
+آره چون بغیر از دست یک قسمتایی از کتف و کمرش هم زخمی شده بود و مسلما درد میکرد...
وقتی کاملا قانع شدم سرم رو تکیه دادم به صندلی و چشمام رو بستم...سروضعم اصلا خوب نبود با همون لباسای راحتی دیشب اومده بودم و همه یک جوری نگام میکردن...به درک بذار اینقدر نگا کنن تا چششون در آد...
romangram.com | @romangram_com