#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_100
یک چی زیر لب زمزمه کرد که من نفهمیدم،بعد هم یهو گفت:تو چی رائیکا تو کیو دوست داری؟
از بس سوالش رو بی هوا پرسید هول شدم و بریده بریده گفتم:م من ه هیچ کیو د دوست ندارم؛چرا همچین حرفی میزنی؟
+مطمئن؟
-آره بابا...
چند دقیقه گذشت که دیدم رها آروم شد...بهش نگاه کردم...اینو نگاه چقدر آروم خوابیده...آروم پتو رو کشیدم روش و خودمم بیهوش شدم...
چشمام رو که باز کردم با سی و دو تا میسکال از ننم،دوازده تا از رادمان و چهارده تا از یک شماره ناشناس داشتم...به به پام به خونه نرسیده اینا خفتم میکنن...رها هنوز خواب بود و خاله اینا رفته بودن سرکار...دلم نیومد رها رو بیدارکنم...یواش یواش از کنارش پا شدم و زدم به آشپزخانه تا شکمی از گرسنگی در بیارم...از تو یخچال انواع و اقسام مواد خوراکی رو گذاشتم رو میز ناهار خوری شیشه ای ...با ذوق داشتم میخوردم که از شیشه بوفه رها رو دیدم که داره آروم آروم میاد تا بزنه تو سرم...تا رسید بهم و دستش رو اورد پایین جاخالی دادم،که این کارم باعث شد رها بیفته رو میز...
-رها...رها
یک قسمت از شیشه میز شکست و رها در حالی که تلو تلو میخورد نشست رو میز و یهو چشماش رو بست....
نمیدونستم چیکار کنم...واقعا تو شوک بودم...آروم نشستم کنارش و فقط صداش میکردم...نمیدونم چطوری اما یک لحظه یاد رادمان افتادم...تند تند شمارش رو با تلفن خونه گرفتم که بعد از چند تا بوق صدای خواب آلودش پیچید تو گوشم...
رادمان:بفرمائید
-رادمان...
+بیشعور چی کار داری این موقع صبح؟دیشب کم بود رائی؟
با ترس گفتم:ر ر ااا دد ما ا ان ن ن
رادمان با هول گفت:چی شده رائیکا؟
-ر...ه ه....اا
با ترسی که از صداش مشهود بود و تقریبا با داد گفت:رها چی؟!
-فقط بیا خونه رها اینا...
+آدرس؟؟؟
-بیا(.......)
الان که میدونستم رادمان میاد بیشتر به خودم مسلط شدم...قبلا دوره امداد رفته بود و میدونستم حدودا باید چی کار کنم...اول علائم حیاتیش رو چک کردم...خداروشکر مشکلی تو این مورد نداشت...سریع جعبه کمک های اولیه رو اوردم و دستش رو که در اثر شیشه بریده بود پانسمان کردم...یک پارچه خیس کردم وگذاشتم رو صورتش،که صدای اف اف اومد....
romangram.com | @romangram_com