#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_10
تا بچه ها منو دیدن شروع کردن به جیغ زدن...هاها ها حالا به پسر عمو ها وداداش من چشم دارین؟؟؟هینطور داشتم اَدا در میوردم که یهو یه چی خورد تو سرم....
یه بنده خدا:رائیکا....رائی؟؟؟
چشمام رو یکم باز کردم،همچی تار بود،آخ سرم
رومینا:بچه ها به هوش اومد
رها:خوبی دختر؟؟
ترلان:این چند تاست؟؟
با اینکهحالم خوب بود،دوباره اون حس مردم آزاریم گل کرد-شما دیگه کی هستین؟!؟!من کیم؟!؟!اینجا کجاست؟!؟!
رها:خوب بروبچ این یعنی خوبه!!!!
ملودی:بشکنه این دستم....نه اصلا چرا دست من بشکنه؟؟دست خودت بشکنه رائی مردیم از ترس
داشتممثلا یا تعجب نگاشون میکردم،رومینا که این حالتم رو دید شروع کرد به زر زر کردن:میگم نکنه بچه ها واقعا حافظش رو از دست داده؟؟؟
ترلان:بشین بینیم باو،تو این عتیقه رو نمیشناسی؟
-تو ور خدا،شما کی هستین؟؟با من چی کار دارین؟؟رائی و کوفت،یعنی چیزه رائی کیه؟!؟!
ای خدا من امروز از دنده سوتی بلند شدم ها،میدونستم که برا بچه ها لو رفتم...
یانا:نه واقعا رها راست گفت!!!
از موقعیتم عقب نکشیدم و حالا هی از من اسرار هی از اونا انکار ،وسط اون همه کش مکش یهو یاد ساعت افتادم-راستی ساعت چنده؟؟؟
با این سخن گران بهای من این عتیقه شروع کردن به کرکر
ورتا:الان چه ربطی داشت؟!؟!؟!
-ربطش تو با ربطیش بود
یانا:بگیر بخواب که ساعت سه صبحه
-نـــــــــــــــــــه
romangram.com | @romangram_com