#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_9


+یاد قبلا افتادم،یادته چقدر مسخره بازی در میوردیم؟

یک لبخند به یاد اون روزا رفتم

+آخــــــــی یادش بخیر اون روزا سینا هم بود(سینا داداش سایناست و قل رو به روشه،که الان ازدواج کرده)

+آره.....یکم دیگه باهاش یاد گذشته ها کردیم و بالاخره بار و بندیل رو جمیدم و زدم به راه خانه...ً............

چراغ های طبقه پایین خاموش بود و معلوم بود مامانو بابا خوابیدن...آخه دو تا اتاق پایین بود که یکیش رو مامان اینا برداشته بودن،طبقه دوم هم سه تا اتاق داشت که یکیش مال من و یکی مال آترین بود و بقیش هم مثل یک واحد مجزا بود که هم آشپز خونه داشت، هم همچی دیگه!!!

آروم رفتم بالا و اومدم برم تو اتاقم که صدای پچ پچ عتیقه ها از بالکن میومد،اول یکم وایسادم ببینم چی میگن؟!؟!





رها:وای بچه ها نمیدونید چه خوشتیپ بود

رومینا:اسمش چی بود؟!؟!

رها:تا اون جایی که من فهمیدم رادمان،پسر عموی کوچیکیش هم بود

ورتا:اون یکی چی؟تو که یک جوری پریدی رفتی ما نفهمیدیم چی شد

رها:اون یکی هم بدک نبود مثل رادمان بود،چشماش قهوه ای بود و قدش بلند بود و....

رها همینجوری داشت از رادی میحرفید،اِ اِ اِ این از رها ،اون از ورتا اونم از ترل‍...

ترلان:بچه ها اونا رو ولش کنید ،آترین چرا نمیاد؟؟؟

بیا اسمش رو نگفتم رفت سراغ داداشم!!!عجب زمونه ای شده ها به دوستات هم نباید اعتماد کنی!!!حالا رهی و وِری رو بِول اون ترلان رو بگو.... نشونتون میدم!!!آروم رفتم تو اتاق سومی که خالی بود و یک پارچه سفید برداشتم و گذاشتم رو رو خودم....لامپ اتاق خاموش بود و لامپ بالکن رو روشن کرده بود و کلیدش دقیقا کنار در بود ، آروم یواش رفتم کنار در و شروع کردم به روشن _خاموش کردن لامپ

ملودی:وای بچه ها این (اشاره کرد به لامپ) چرا اینجوری میشه؟!

یانا:لابد داره میسوزه دیگه!!!

-هــــــــــ‌....وووو ه‍ـــــــوووو

یانا با ترس:بروبچ نکنه اینجا جن داره؟؟؟

رها:خفه شو

خوب حالا وقتشه،رفتم جلوی در،چون لامپ خاموش بود من فقط یک حاله ی سفید بودم؛ترلان با لکنت گفت:بـَ ..ب‍ بچچــــ ... ههااا اووون‍... چچ‍..ییههه؟؟؟؟؟

romangram.com | @romangram_com