#لحظه_های_عاشقی
#لحظه_های_عاشقی_پارت_6


- من : باشه ... مائده چاییتو خوردی بیا تو اتاقم ببینم چی بپوشم ...

- مائده : باشه ...

من و مائده تو یه اتاقیم ... اتاق نسبتا بزرگی داریم ... یه طرف تخت منه یه طرف هم تخت مائده ... وای که چقدر می چسبه شبا با هم کلی می گیم و می خندیم ... خونمون از این خونه های جمع و جور و قشنگه که حیاط هم داره .

تو بهر لباسام بودم که مائده اومد تو .

- مائده : درود بر خواهر عزیز تر از جان ...

- درود بر خواهر کوچیکه ... بدو بیا اینجا ... به نظرت این لباس آبی رو بپوشم یا این بنفشه رو ؟

- به نظرم آبیه قشنگ تره ...

- آره ... به نظر خودم هم آبیه بیشتر بهم میاد ... دستت درد نکنه ...

- همین ؟ امر دیگه ای باهام ندارید ؟

- نه فعلا ... اگه کاری بود خبرت می کنم ...

- رو رو برم ...

- کم زبون بریز ...

- باشه ... راستی راحله ... محمد و چی کار می کنی ؟

- یعنی چی چی کارش می کنم ؟

- منظورم ... همون موضوع 3 سال پیشه ...

- خودت می گی 3 سال پیش ... تو یه روز خیلی چیزا تغییر می کنه ... چه برسه به 3 سال ...

- ولی به نظرم محمد هنوزم خیلی دوستت داره ... تازه پسر خیلی خوبی هم هست ...

- مائده من محمد و به چشم یه برادر خیلی خوب نگاه می کنم ... اینو به خودش هم گفتم ...

- ولی ...

romangram.com | @romangraam