#لحظه_های_عاشقی
#لحظه_های_عاشقی_پارت_50


- صدای درون : هـــا ؟

- من : هیچی !

- صدای درون : تو یه چیزیت شده !

- من : نه ...

- صدای درون : سر خودت و شیره بمال ! عاشق شدی ؟

- من : چــی ؟ عاشق ؟ هِه ... نه بابا ...

- صدای درون : من بالاخره می فهمم چت شده ! "

علی کنارم ایستاد و دستاش و پشتش گرفت . با اینکه فاصلش زیاد هم با من کم نبود احساس گرمای شدیدی بهم دست داد . با اینکه باد در حال وزیدن بود اون گرما رو زیر پوستم حس می کردم . اون روز ، دیدن غروب خورشید ، کنار ساحلِ دریای شمال برام خیلی لذت بخش بود .

*****

- پونه : بچه ها زود باشید دیگه ! از این پسرا بعید نیست ما رو قال بزارن برنا ...

- عالیه : کجا برن بدون ما ؟

- پونه : حالا از ما گفتن بود ...

- من : ما آماده ایم ... بریم !

همگی با هم رفتیم پایین .

- سهند : چه عجب ...

- پونه : حالا مگه چقدر طول کشید ؟

- علی : دقیقا 26 دقیقه است که ما منتظر شماییم .

- مائده : خب راه بیفتیم دیگه ...

- پونه : ببینم پدرام کجاست ؟

romangram.com | @romangraam