#لحظه_های_عاشقی
#لحظه_های_عاشقی_پارت_4


- زشته به خدا ...

- چی اش زشته ؟

- راحله تو رو خدا یکم از اون مخ آک بندت استفاده کن ... به نظرت زشت نیست ؟ بالاخره طرف بهش بر می خوره و ناراحت میشه ... حداقل احترام خودتو حفظ کن "

یکم فکر کردم دیدم این وجدانم حرف درستی می زنه .

" - یه بار تو عمرت یه حرف درست و حسابی زدی ها ...

- من همه ی حرفام درسته ... ولی کو گوش شنوا ... ؟ "

جوابش رو که دو ساعت معطل بود رو دادم : "فعلا ، خدانگهدار " و صفحه رو بستم .

رفتم تو هال ... مامان اومده بود ...

- سلام مامان

- سلام دخترم ، خوبی ؟ کی اومدی ؟

- یه ساعتی میشه ... کجا بودید ؟

- رفتم خونه ی زهره خانم بعدم رفتم خرید ...

- خرید برای چی ؟

- وا ... مگه نمی دونی امشب داییت اینا می آیند خونمون ... دیشب زنگ زدن ... منم رفتم یک کیلو شیرینی خریدم ... میوه که بابات خودش میاره .

- وایــی دایی می آد خونمون ؟ راست می گی ؟ آخ جون

و بعد پریدم بغل مامان ...

- ای وای دختر ... ولم کن کشتی منو ... مگه نمی دونستی ؟

- نه ... کسی بهم نگفت ... من دیشب زود خوابم بردا

- خب حالا به جای این کارا بیا کمکم شام درست کنیم

romangram.com | @romangraam