#لحظه_های_عاشقی
#لحظه_های_عاشقی_پارت_38


- من : تو کار و زندگی نداري ؟

- صدای درون : کار و زندگی من تویی دختر ...

- من : جدی ؟ بعد یه سوال دیگه ... من چرا هروقت به علی فکر می کنم یا باهاش حرف می زنم سر و کله ی تو پیدا میشه ؟ وقتای دیگه کجایی ؟

- صدای درون : اگه می دونستم انقدر دوستم داری بیشتر بهت سر می زدم ... خجالت نداشت عزیزم ... بهم می گفتی ... از حالا به بعد بیشتر بهت سر می زنم .

- من : نه تورو خدا ... راضی به زحمتت نیستم ... همون قدر که میای پیشم کفایت می کنه ...

- صدای درون : هر جور صلاح می دونی ... خلاصه کمک خواستی در خدمتم ... "

یکم دیگه فکر کردم و کم کم خوابم برد .

*****

پدرام از پایین داد زد : « زود باشید دیگه دیر شد ... »

- پونه : چیه داد و قال راه انداختی ؟ اومدیم دیگه ...

- پدرام : پژوهشگران باید یه تحقیق درست و حسابی روی زمان آماده شدن شما دخترا انجام بدند ... صد رحمت به ما آقایون ... شما هر کدومتون به اندازه ی 5 تای ما زمان می بره تا آماده بشید .

- پونه : پدرام ... یه چیزی بهت می گما ...

- پدرام : خب راست می گم دیگه ، همه هم با من موافقن ... مگه نه ؟

- علی : منم باهات موا ...

تا رفت جملش رو کامل کنه با چشم غره ی عالیه رو به رو شد ...

- پدرام : ها ؟ پس چی شد علی ؟

- علی : هیچی ... بهتره راه بیفتیم ...

با این حرفش همه خندیدیم .

- پونه : بابا ایول عالیه ... چه زهره چشمی از داداشت گرفتی ... به ما هم یاد بده ...

romangram.com | @romangraam