#لحظه_های_عاشقی
#لحظه_های_عاشقی_پارت_37
چشامو باز میبندم شاید بیای کنارم
دل دیونم از تو تنها نشونم از تو
یه عکس یادگاری که خودتم نداری
شده رفیق شبهام وقتی که خیلی تنهام
میگیرمش روبه رو بازم میشی آرزوم
داره بارون میباره اما چه فایده داره
وقتی تورو ندارم که بشینی کنارم
چشامو باز میبندم به گریه هام میخندم
تورو صدا میزنم شاید بیای دیدنم
یه عکس یادگاری شده رفیق شبهام
میگیرمش روبه روم وقتی که خیلی تنهام
چشامو باز میبندم به گریه هام میخندم
رفیق خستگی هام باز به تو دل میبندم »
( دل دیوونم / مازیار فلاحی )
همه سیاوش رو تشویق کردند . خداییش خیلی قشنگ می خوند و گیتار می زد . نگام افتاد به پونه ، سرش رو انداخته بود پایین و تو فکر بود . به سیاوش نگاه کردم . اونم پکر بود و لبخند روی لبش خیلی مصنوعی بود .
ساعت نزدیک های 11 شب برگشتیم به ویلا و خوابیدیم تا فردا صبح زود حرکت کنیم . همون جور که روی تخت دراز کشیده بودم داشتم به علی فکر می کردم ... دیگه مثل سابق ازش بدم نمیومد . حتی خودمم نمی دونستم برای چی ازش بدم می اومده . حالا نه اینکه الان ازش خوشم بیادا . یه حس بی تفاوت داشتم نسبت بهش .
- " صدای درون : حالا چی شده داری به احساست نسبت بهش فکر می کنی ؟
- من : من یه سوال ازت دارم رفیق ...
- صدای درون : جانم ؟ بپرس ؟
romangram.com | @romangraam