#لحظه_های_عاشقی
#لحظه_های_عاشقی_پارت_34
من و مائده با هم گفتیم : « ما می آییم »
- پدرام : ایول ... رای با اکثریته ... شما سه نفرم بیایید به نفعتونه ... چون تو ویلای به اون بزرگی تنهایی ، لولو خور خوره ... پخ پخ ... نچ نچ ...
- پونه ( یکی کوبید تو بازوی پدرام ) : خیلی پر رویی ... مسخره می کنی ؟ می خوای حالت رو بگیرم ؟
و تا پدرام بخواد به خودش بیاد خیس شده بود ... پونه چاییش رو روی پدرام خالی کرده بود ...
پدرام برای مسخره بازی هی از این طرف به اون طرف می پرید و می گفت : « وای مامان سوختم ... »
- پونه : الکی مسخره بازی در نیار ... اون چایی يخ کرده بود که کاش داغ بود ...
پدرام دست از ورجه وروجه برداشت و گفت : « من دارم شک می کنم که تو خواهرم باشی ... »
- پونه : تقصیر خودت بود ...
- پدرام : باشه بابا ... ببخشید ... حالا شما هم فردا بیایید ، قول میدیم بهتون خوش بگذره ...
در نهایت قرار شد فردا همگی با هم بریم جنگل ... پدرام رو کرد به سیاوش و گفت : « سیا ... ببینم اسباب لهو و لعبت همراهت هست ؟ »
- سیاوش : آره داداش همراهمه ...
- پدرام : پس چرا معطلی ؟ شروع کن داداش ...
سیاوش گیتارش رو از توی کاورش در آورد و گفت : « چی بزنم ؟ »
- پدرام : قبولت داریم ... هر چی می خوای بزن ...
سیاوش صداش رو صاف کرد و شروع کرد . همه ساکت شدند و گوش می دادند ... از اونجایی که زیادی کنجکاوم حواسم به همه بود ...
« بهت پیله کردم نمی مونی پیشم
نه میمیرم اینجا نه پروانه میشم
از عشق زیادی تورو خسته کردم
تو دورم زدی خواستی دورت نگردم
romangram.com | @romangraam