#لحظه_های_عاشقی
#لحظه_های_عاشقی_پارت_25


- حالا پرسیدنش که ضرری نداره ... داره ؟

- می خوای بپرسی این عکس خودته ؟

- آره مگه چیه ؟

- این مطمئنا خودشه ... مثل روز روشنه ! آخه یه نفر میاد عکس کس دیگه ای رو بزاره برای خودش ... مخصوصا پسرا که خود شیفته اند ؟! "

به هیچکدوم از پیام های قبلیش نگاه نکردم . یه صفحه ی تازه باز کردم و پرسیدم : « عکس آواتارتون عکس خودتونه ؟ »

" آره چطور مگه ؟ خیلی خوش تیپم ؟ می دونم ( شکلک خنده ) "

رو آب بخندی ... همیشه ی خدا نیشش بازه ... " من : این فقط نظر خودتونه ! "

" نه ... همه میگن خوش تیپم ( شکلک خنده ) ... اتفاقا این عکس و جدیدا گرفتم ... آخه چند وقت پیش مشهد بودم ... اونجا این عکس رو گرفتم . "

- " صدای درون : دیدی ؟ نگفتم ؟ حالا مطمئن شدی ؟ "

هضمش برام سخت بود ... من می خواستم از این آدم دور باشم ... پیام فرستادم و خداحافظی کردم و صفحه رو بستم ... دنیا باید چقدر کوچیک باشه ؟ ... باورش هنوز برام سخت بود ... این پسر ، همون علی صالحیه .

*****

امروز با پونه تو محوطه ی دانشگاه نشسته بودیم که دوباره دیدمش . سلام کرد و منم به تکون دادن سر اکتفا کردم . آخه من نمی دونم این آقا تا چند وقت پیش کجا بود ؟ من اصلا تا یک ماه پیش این آقا رو تا حالا ندیده بودم و نمی شناختم و حالا هر روز زیارتشون می کنم . بعد از اینکه فهمیدم اون پسر علی صالحیه خیلی کمتر به انجمن می رم ... نمی خوام بفهمه که اون منم .

از بس درس خوندم خسته شدم . رفتم پایین . مامان داشت با تلفن صحبت می کرد . از حرفاشون معلوم بود زن دایی اون ور خطه . این وقت روز ؟ اونا که دیشب خونه ی ما بودند . موضوع چیه ؟ رفتم تو آشپزخونه یه چایی برای خودم ریختم و نشستم پشت میز تا سرد بشه .

- مامان : باشه ...

- زن دایی : ...

- چشم من به امیر ( بابام ) می گم .

- ...

- باشه ریحانه جان ، قربانت خدانگهدار

- ...

romangram.com | @romangraam