#لحظه_های_عاشقی
#لحظه_های_عاشقی_پارت_21
- علی : مشکلی نیست ... بعدا با هم حساب می کنیم . دیر نمیشه ... مبارکتون باشه . سلیقه ی خیلی خوبی دارید ! دلم نیومد منم یکی از اون گردنبند و نداشته باشم .
- ممنون ... بگید چند شد تا تقدیم کنم خدمتتون .
- حالا بریم پیش بچه ها ... دیر نمیشه . وخودش جلوتر از من حرکت کرد .
- " من : ایش ... خیلی ازش خوشم میاد ، حالا بهش بدهکارم شدیم .
- صدای درون : نترس ... عاشق چشم و ابروت نیست ... پولشو ازت می گیره ... کسی نمیاد عاشقِ توِ گند دماغ بشه .
- خیلی هم دلش بخواد من یه نیم نگاه بهش بندازم .
- خانم نیم نگاه زودتر برو تا جا نموندی . "
زود خودمو به بقیه می رسونم ... خریدامون تقریبا تموم شده بود ...راه افتادیم به سمت در خروجی بازار ... با موافقت همه رفتیم رستوران نزدیک اونجا تا ناهار بخوریم و بعد هم بریم خریدامونو بزاریم هتل ... وارد رستوران شدیم . یه میز یه گوشه از رستوران کنار شیشه قرار داشت . به طرف اونجا رفتیم . پونه و پدرام رو به روی هم نشستند و من و علی هم رو به روی هم بودیم . سفارش دادیم و منتظر شدیم غذامون رو بیارن . در این حین علی رو کرد به ما 3 نفر و همزمان از تو جیب کتش سه تا بسته ی کوچیک در آورد و هر کدوم و به یک نفر از ما داد .
- پدرام : اینا چیه علی ؟
- علی : یه یادگاری کوچیک از سفر به یاد موندنیمون به مشهد .
- پونه : ممنون راضی به زحمت نبودیم ( و همون موقع شروع به باز کردن بسته کرد )
ندید بدید ... میذاشتی جمله کامل از دهنت خارج بشه بعد در جعبه رو باز می کردی . بسته رو باز کردم یه عطر کوچیک توش بود .
- من : ممنون ... لطف کردید .
- پدرام : دستت درد نکنه داداش .
- علی : خواهش می کنم ، ببخشید ناقابله .
- پونه : راحله ، ببینم از تو رو ... اگه بوش بهتره بیا جا به جا کنیم .
- علی : همش یکی هست ... این عطر مورد علاقه ی منه . امیدوارم شما هم خوشتون بیاد .
- پونه : بله ... خیلی خوشبو هستش ... ممنون .
همون موقع گارسون غذاها رو روی میز چید و ما مشغول خوردن شدیم . بعد از اینکه میز رو پسرا حساب کردند و در همون حین من و پونه یه سر به مغازه های اطراف زدیم ، رفتیم به هتل و خریدامون رو اونجا گذاشتیم . ساعت 5 عصر بود که راه افتادیم به سمت حرم . می خواستیم تا آخرای شب اونجا بمونیم و کاملا از فرصت باقیمونده استفاده کنیم . فردا از امام رضا (ع) خداحافظی می کردیم .
romangram.com | @romangraam