#لحظه_های_عاشقی
#لحظه_های_عاشقی_پارت_16


- من : منم رادمنش هستم ...

یه نیمچه لبخند زد و مشغول خوردن شد . از جام بلند شدم یه خداحافظی زیر لب کردم و رفتم پول غذا رو حساب کردم و به سمت دانشگاه رفتم . بعد کلاس برگشتم خونه ، رفتم تو آشپزخونه ... یه یادداشت روی در یخچال بود از طرف مامان : « دخترم ، ما رفتیم کمک داییت برای اسباب کشی ... آدرس خونه ی جدیدشونو برات نوشتم . خواستی با مائده بیا ... »

خیلی خسته بودم . رفتم تو اتاقم . یه فیلم که چند وقت پیش گرفته بودم ولی وقت نکرده بودم ببینم و گذاشتم تو دستگاه ... شروع کردم به دیدن . فیلمش از این عشقای کلیشه ای بود . چقدر هم این سینماها تبلیغ می کردند ... گفتم حالا چی هست ؟ ... از خیرش گذشتم ... رفتم تا بخوابم .

*****

با سر و صدایی که از پایین می اومد از خواب بیدار شدم . حتما مامان و بابا برگشتن ... مائده کجاست ؟ یه نگاه کردم دیدم داره همون فیلم رو با ذوق نگا می کنه ... وای خدا ... آخه ذوقش کجا بود ؟ اینم درگیره ها ... انقدر غرق فیلم بود که اصلا متوجه نشد بیدار شدم ... رفتم پایین پیش مامان و بابا و بهشون سلام کردم ... جوابم و دادند و مشغول ادامه ی صحبتشون شدند . منم که گرسنه نبودم رفتم سراغ جزوه هام و درسایی که عقب افتاده بودم و مرور کردم . بعدم یه سر رفتم تو نت ... چه عجب این دفعه آن نیست . سحر هستش ... خیلی وقت بود با هم حرف نزده بودیم ...رفتم مشغول صحبت باهاش شدم و بعد 30 دقیقه خداحافظی کردم و خوابیدم .

*****

صبح که از خواب بیدار شدم بعد از خوردن صبحونه از خونه زدم بیرون ... بعد از اینکه یه جای پارک به سختی پیدا کردم رفتم تو سالن دانشگاه ... بچه ها جمع شده بودند و داشتند از روی تابلو اعلانات یه چیزی رو می خوندند و با هم حرف می زدند . رفتم جلو تا ببینم چیه ... " اردوی 7 روزه ی مشهد مقدس " ... آخ جون مشهد ... به احتمال زیاد بابام اجازه میده برم ، پس تا ظرفیت پر نشده ثبت نام کنم ... چقدر دلم هوای امام رضا (ع) رو کرده بود ... به طرف دفتر دانشگاه می رم .

- من : اوه چقدر شلوغه اینجا .

- سلام خانم رادمنش

چقدر صداش آشناست ... کجا این صدا رو شنیدم ؟ برگشتم پشت سرم و نگاه کردم ... ای بابا ... اینکه آقای ببخشیدِ ... خودمونیم ها ... روی جوون مردم اسم گذاشتیم ... خوبه دو سه بار گفت ببخشید که اونم ادبشو می رسوند ... خب ولی خداییش خیلی عذرخواهی می کرد .

- من : سلام

- صالحی : خوبید ؟ شما هم اومدید ثبت نام ؟

- من ( عجب موقعیت پ ن پ ای فراهمه ها ... شیطونه می گه یه پ ن پ نثارش کنم ) : ممنون خوبم ... بله

- راحلـــــه

یه نگاه به پشت سرم می کنمو پونه رو می بینم که داره می دوه به سمت من ... کوفت و راحله ... مرگ و راحله ... داره می دوه تو راهرو و اسم منو داد می زنه ... آبرومونو می بره ... اَه ... حالا اون به کنار ... این آقای صالحی رو کجای دلم بذارم ؟

پونه میرسه به من ... داره نفس نفس میزنه ... می خوام سرشو از تنش جدا کنم ... خیلی خودمو کنترل می کنم .

- پونه : سَ ... لام ... را ... حِ ... له ... خوبی ؟ ایول ... تو ... هم ... میای ؟

- من : اگه به ما هم برسه و آقا بطلبه بعله ...

- صالحی : نگران نباشید ... انقدرا هنوز جا هست ...

romangram.com | @romangraam