#کنت_دراکولا_پارت_8
اما بعد با صدایی بلند تر گفت:برایش بنویس در بیستریتز هستی و روی پاکت تاریخ بیست و نه جوَن را بنویس.
تنم به لرزه افتاد و فهمیدم بیست و نهم جوَن تاریخ مرگ من است.
می توانستم فرار کنم، اما کنت مدارک سفر و لباس هایم را گرفته بود و در اتاقم راقفل کرده بود.
چند روز بعد، صدای بنایی نزدیک ساختمان می آمد.با خود گفتم شاید یکی از آن بنا ها بخواهد کمکم کند؛ نامه ای که حقیقت در مورد کنت در آن نوشته شده بود را به مینا ارسال کنم.
اما آب از سر من گذشته بود، چون بیست و نهم جوَن فرا رسیده بود و کنت را در حالی که نامه ام را برای مینا می برد از پنجره اتاقم دیدم.
تصمیم گرفتم اتاق کنت را بگردم.برای این کار باید از پنجره وارد می شدم.این کار ممکن بود چون اتاق کنت دقیقا زیر اتاق من بود.
به خودم امید می دادم:ببین جاناتان ارتفاع اینجا خیلی بلنده.اگه بیفتی قطعا خواهی مرد«امید بخش ترین جمله»مینا نمی دانم دو باره تو را می بینم یا نه.یا مسیح.
بیرون رفتم و دستم را از پرده گرفتم و پایم را روی لبه پنجره گذاشتم.می خواستم جا پایم را عوض کنم که ناگهان لیز خوردم و پرده را سفت چسبیدم تا مثل طناب با آن سُر بخورم.
جنس پرده واقعا ضخیم بود و خود را به سمت پایین رها کردم. پایم را جلو آوردم، شیشه را شکاندم و وارد اتاق شدم.
دنبال کلید های قلعه گشتم، اما چیزی به غیر از مقداری طلا و یک در چوبی در اتاق کنت پیدا نکردم.
در چوبی باز بود. از اتاق بیرون و به پایین پله ها رفتم.در دیگری هم پایین پله ها بود که آن هم باز بود.در اتاق حدود پنجاه تابوت پر شده از خاک بود.
کنت در یکی از آن ها دراز کشیده بود اما نتوانستم تشخیص دهم خواب است یا مرده، چون چشمانش باز بود اما هیچ حرکتی نمی کرد؛ و لب هایش از خون سرخ شده بودند.هر از گاهی چند قطره خون بالا می آورد.به او نزدیک شدم تا ببینم کلید ها پیش او است یا نه، اما تا نگاهم به نگاه سردش افتاد گویی پا هایم منجمد شده بودند.
کنت در یکی از تابوت ها خوابیده بود.
فورا به طرف پنجره دویدم.لحظه ای برای اندیشیدن صبر نکردم و به اتاقم بازگشتم.
آن شب کنت به من گفت که فردا به انگلستان بر می گردم. فهمیدم که فردا روز مرگ من است.
روی تختم دراز کشیدم اما نخوابیدم.در تمام طول شب از پشت در صدای خنده دختران جوان می آمد.
سپس کنت به آن ها گفت:هنوز نوبت شما نیست اما فردا می توانید او را بخورید.وقتی این حرف را گفت دختران خندیدند و مو به تن من سیخ شد.
romangram.com | @romangram_com