#کنت_دراکولا_پارت_19


آن روز از خانه ی کنت بر می گشتیم اما یک تابوت گم شده بود.اگر قبل از تاریکی آن را هم پیدا می کردیم می توانستیم او را بکشیم.

مینا می گفت فکر می کند دارد تبدیل به یک نیمه خون آشام می شود چون افکاری به ذهنش خطور می کند که حس می کند در ارتباط با دراکولا، معاملات با شیطان و قربانیان جنگ و خون وخون آشام است…

تصورات مینا.

مینا گفت:صبر کنید!هم اکنون که شما دارید حرف می زنید دارم صدای امواج پر تلاطم دریا را می شنوم.

ابراهیم گفت:البته.دراکولا متوجه شده که ما دشمنان اصلی او هستیم و او هم اکنون دارد انگلستان را به مسیر ترانسیلوانیا ترک می کند.باید بفهمیم که کدام کشتی ها دیشب انگلستان را به سمت دریای سیاه ترک کردند.

از اداره کشتیرانی لندن بپرسیدم که کدام کشتی ها دیشب به دریای سیاه رفته اند و آن ها هم پاسخ دادند که فقط یکی از کشتی ها دیشب به یک این چنین مقصدی رفته است.

ابراهیم گفت:سه هفته طول می کشد تا کنت به مقصدش برسد، اما ما با قطار به آن جا می رویم و خیلی سریع تر از او به مقصد می رسیم.

در قطار کنت لحظه به لحظه جلوی چشمانم بود و یک لحظه مرا آرام نگذاشت.نکند من هم دارم یک خون آشام می شوم.

دارم چی می گم؟

من که سالمم.بعد از چهار روز به مقصد رسیدیم اما به ما گفتند که این کشتی هرگز به اینجا نرسیده است و در گالاتز لنگر انداخته.ما هم اولین کشتی را به مقصد گالاتز ترک کردیم، اما دیگر خیلی دیر شده بود چون جعبه در کشتی نبود.

یکی از ملوانان گفت:یک نفر همین امروز صبح آمد، جعبه را تحویل گرفت و رفت.

به هتل برگشتیم تا خبر را به مینا بدهم؛ اما او از همه چیز با خبر بود.صورتش از ترس سفید شده بود.

مینا گفت:او رفته و مرا نیز با خود برده است.دوستان عزیزم باید قبل از این که من به یک روح خون آشام تبدیل شوم من را بکشید، مانند همان کاری که با لوسی بیچاره کردید.به من قول بدهید که همین کار را در مورد من هم انجام می دهید.

دست های او را گرفتم اما نتوانستم چیزی بگویم.اگر آن روز فرا برسد نمی دانم باید چه کاری انجام دهم.در کل هیچ تصوری از یک این چنین روزی ندارم.

بدون مینا، بدون همسرم، بدون آرامش…

جاناتان هارکر در قطار.


romangram.com | @romangram_com