#کنت_دراکولا_پارت_18

شب؟

کنت؟

خون آشام؟

تابوت؟

بیرون؟

می رن؟

پس از دو دو تا چهار تا کردن فهمیدم کنت صبح ها در خانه ی خود است، پس باید هر چه سریع تر خود را به خانه کنت می رساندیم چون او در تابوت خود خوابیده بود.

شب به خانه ی او رفتیم.نان های متبرک را در تابوت ها قرار می دادیم؛ اما وقتی به دو تابوت آخر رسیدیم.

ابراهیم گفت:جاناتان!خیلی دیر شده است، کنت دراکولا اینجاست.

چشمان دراکولا سرخ شد و وقتی سرخی چشمان او داشت به نهایت می رسید ناگهان ناپدید شد.

گویی وقتی سرخی چشمان او زیاد می شد همانند جسمی که با سرعت نور حرکت می کند تبدیل به انرژی می شد، کنت هم ناپدید شد.

کنت هم ناپدید شد.

از ترس جانمان فرار کردیم.ابراهیم می گفت:زود باش.احتمالا الان مینا در خطر باشد!

زود خود را به خانه ی جک رساندیم، اما چیز غیر عادی ای وجود نداشت.خود را به طبقه ی بالا رساندم، در اتاق مینا قفل بود! در را شکاندیم.یک مرد قد بلند کنار مینا ایستاده بود.

دو دندان تیزش را در گردن مینا فرور کرده بود و داشت خون او را می مکید.سریعا صلیب ابراهیم را از گردنش کندم و به طرف کنت گرفتم و او هم عقب کشید.ابر سیاهی از جلوی ساختمان رد شد، کنت همراه با ابر نا پدید شد.از پنجره نگاه کردم و دیدم کنت خود را به رود کنار خانه پرتاب کرد،اما قبل از این که به زمین برخورد کند ناپدید شد! مینا را در آغوش گرفتم و از او پرسیدم که چه شده است.

ترس و خشم تمام وجودم را گرفته بود.می خواستم دندان های کنت را خورد کنم.صورت مینا سفید شده بود. یادم است که تا صبح او را در آغوش گرفته بودم.

فردای آن روز من و ابراهیم و جک نقشه خود را آماده کردیم و مینا هم می خواست به ما کمک کند.باید قبل از مرگ مینا، دراکولا را از بین ببریم و اگر نه مینا یک روح خون آشام می شود.

romangram.com | @romangram_com