#کنت_دراکولا_پارت_17
آرتور پیش لوسی رفت و چوب را روی سینه ی او قرار داد، چکش را بالای سرش گرفت و با شدت فرود آورد و لوسی به پهلو افتاد و از دهان خونین خود فریاد بلندی سر داد اما هنوز زنده بود، پس آرتور درنگ نکرد و سه بار دیگر باری محکم تر از دیگری چکش را فرود آورد تا این که بدن لوسی بی حرکت ماند و تا ابد آرام گرفت و بالاخره آرتور توانست برای اولین بار لب های لوسی را ببوسد.
ابراهیم گفت:خوب.تازه کارمان دارد وارد مراحل جدی می شود و باید روح خون آشام دراکولا، همان دشمن دیرینه ی من را پیدا کنیم و یک بار برای همیشه با دهان خونینش خداحافظی کنیم!
آرتور چکش را بالای سرش گرفت.
یاداشت های جاناتان هارکر
«خطر در کمین مینا»
چند روز بعد مینا نامه ای از ابراهیم دریافت کرد که در آن نوشته بود:من متوجه شدم که شما صمیمی ترین دوست لوسی بودید.دوست دارم با شما در مورد لوسی حرف بزنم.
ابراهیم به خانه ما آمد و ماجرا لوسی را برایمان تعریف کرد.سپس مینا یادداشت های من را با عنوان قلعه کنت دراکولا مطالعه کرد و با هیجان گفت:گذشته ی شما دقیقا همانند گذشته ی من با کنت خون آشام است.جاناتان!آیا حاضری به من کمک کنی تا با کمک یکدیگر کنت دراکولای خون آشام که ساکن در هتل ترانسیلوانیا در ارتفاعات کوه است اما هم اکنون در لندن به سر می برد را یک بار برای ابد از این کره ی خاکی محو کنیم؟
من هم در جواب به او گفتم که بلی.
وقتی کنت را در لندن پیدا کردیم، خیلی می ترسیدم؛ اما حالا باید حداقل به او رو در رو این جمله را می گفتم:سند مالکیت خانه بخوره تو سرت.
کار را شروع کردیم؛مینا پیش جک اسووارد و آرتور رفت تا ماجرای کنت را دقیق تر، جزئی تر و با توجه به یادداشت های من برای آن ها تعریف کند و من هم به ویتبی رفتم.
پس از تحقیق و پرس و جوی بسیار فهمیدیم که تابوت هایی که در کشتی بوده اند، هم اکنون در خانه ای که برای کنت در لندن جور کردم هستند.
فورا خود را به خانه جک رساندم و موضوع را به ابراهیم گفتم و او هم همه ما را جمع کرد و گفت:دوستان، از هم اکنون خطر شروع می شود!
من مطالب زیادی در ارتباط با ارواح خون آشام می دانستم، مثلا این که آن ها به علت نور خورشید فقط شب ها از تابوت ها بیرون می آیند.
ناگهان با خودم گفتم:
چی؟
روز؟
romangram.com | @romangram_com