#کنت_دراکولا_پارت_13
وقتی وارد شدیم بدن چهار زن بر روی زمین افتاده بود اما زنده بودند و به نظر می آمد با یک سم بی هوش شده باشند.
خود را خیلی زود به طبقه ی بالا رساندم... *
تصویر گل های سیر با حضور آرتور، ابراهیم و جک اسوواد
خود را زود به طبقه ی بالا رساندم و دیدیم که جسد لوسی و مادرش روی تخت افتاده اند.
چهره ی مادر لوسی و خود لوسی سفید شده بودند و گل های لوسی در دست مادرش بود.
مادرش قیافه ای وحشت زده و نگران داشت.
شیشه پنجره شکسته شده بود و خورده شیشه ها بر روی زمین ریخته شده بودند.
ابراهیم آن دو زن را معاینه کرد و متوجه شد که لوسی زنده است؛ اما مادر او فوت کرده است.
او به من گفت که بروم وببینم خدمتکار ها به هوش آمده اند یا نه و متوجه شدم که آن ها به هوش آمده اند. آن ها لباس های لوسی را در آوردند و او را در حمام آب گرم گذاشتند تا بهبودی یابد.
پس از آن که او را از حمام در آوردیم، او را به تخت خوابش بردیم.او به صورت متانوب می خوابید و دوباره بیدار می شد و برای زنده ماندن خود تلاش زیادی نمی کرد، نمی توانست غذا بخورد و واقعا ضعیف شده بود.
آرتور را برای دیدن لوسی به خانه آوردیم.حال که پدر او مرده بود و لوسی را در چنین حالت وخیمی مشاهده می کرد واقعا ناراحت شده بود. گویی تمام زندگی خود را از دست داده بوده است.
همیشه یک نفر باید کنار لوسی می ماند و آن شب نوبت من بود.وقتی ساعت شش شد، ابراهیم بیدار شد و پیش من آمد.
لوسی را معاینه کرد وگفت:زخم های گلویش بسته شده اند.سم دارد در بدن او پمپاژ می شود.منتظر چی هستی جک؟برو آرتور را صدا کن! لوسی به زودی از بین خواهد رفت!
وقتی آرتور را بیدار کردم و به طبقه ی بالا رفتیم.
لوسی چشمانش را باز کرده بود و با مهربانی گفت:آرتور!عشق من، مرا ببوس!
آرتور هم صورتش را به لوسی نزدیک کرد؛ اما ابراهیم او را عقب کشید و گفت که ممکن است، سم به بدن او هم منتقل شود و صورت لوسی برای مدتی ناراحت و خشن شده بود.دندان هایش خیلی تیز و دراز شده بودند.
romangram.com | @romangram_com