#کما_پارت_6
کم کم همه با هم شروع به حرف زدن کردن و همهمه ای شد ... مرده رو به مردم گفت :
شلوغش نکنید...به جای شلوغ کردن بیاید کمک کنید که این دخترو بزاریم توی ماشین ...
چند تا زن کمک کردن و جسم بی جون منو روی صندلی عقب ماشین مشکی گذاشتن ....
هنوزم توی شوک بودم و این موضوع برام قابل هضم نبود ...
علاوه بر اون مرد یه مرد دیگه ای هم بود سوار شدن و ماشینو روشن کرد و راه افتاد ...
دور که شدن جفتشون زدن زیر خنده ... واااااااا چرا دارن می خندن ؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
خل شدن ؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!
دیوونه شدن ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
مرده که داشت رانندگی می کرد به اون یکی گفت :
حال کردی نه حال کردی دختر رو جنازش کردم و خیلی راحت هم مفقودش می کنم...
اون یکی زد رو شونش و گفت :
بابا دست مریزاد..حقا که داووود درایور خودمونی...
این حرفا یعنی چی ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
اینا از قصد به من زدن ؟؟؟؟!!!!!!!!!
وای خدای من...چرا ؟؟؟؟!!!!!!!!!
اااااااااه لعنتیا ... گوشه یه جاده اطراف شهر وایساد و پیاده شد...دست انداخت و جسم منو بلند کرد داد زدم :
کثافت به من دست نزن...
ولی اون که چیزی نمی شنید ... اه لعنتی بی شعور ... منو انداخت توی خاکی ها و سریع سوار ماشین شد و گازشو گرفت رفت...
بالا سر جسمم نشستم و زدم زیر گریه ... گریه که چه عرض کنم ناله بود نمی دونم چرا اشکی نداشتم...
به جسم نازنینم خوب نگاه کردم...مقنعه کراواتی سرمه ایم رفته بود عقب و ریشه های موهام معلوم شده بود ... رده های خون روی صورتم هنوز تازه بود ...شاید اگر دخترای دیگه بودن نگران آرایش پخش شدشون روی صورتشون بودن ولی چون من اصلا آرایش نمی کنم از این بابت خیالم راحت بود ...کش چادرمم که خیلی عقب اومده بود ... خود چادرمم دور بدنم پیچیده بود ... دستمو بردم جلو که چادرمو باز کنم ... واااااااااای دستم از بدنم رد شد ... یه جوری شدم ...
کیفمم انداخته بودن کنار جسمم فقط کارت شناسایی و مدارک کیفمو برداشتن...
چقدر از ظاهر به هم ریخته و شلخته بدم میومد و میاد ... الان باید جسممو این طوری تحمل کنم...ااااااااااااااه
romangram.com | @romangram_com