#کما_پارت_5


کاش ما آدما به امید فرداها از خیلی کارهامون چشم پوشی نکنیم ... شاید منم اگه می دونستم که اون شب آخرین شبیه که در کنار خانواده حضور فیزیکی دارم بیشتر قدر می فهمیدم ...

خوابیدم و اون آخرین خواب من در این دنیا بود ... صبح با صدای عمه از خواب بیدار شدم ، سریع صبحونه خوردم و توی ماشین بابا نشستم ، تا دانشگاه درسو مرور کردم و با یه خداحافظی سرسری از بابا پیاده شدم ...

از سر جلسه که اومدم بیرون یه نفس راحتی کشیدم ، آآآآآآآخیش بالاخره تموم شد ... البته یک سال از درسم مونده تا تموم بشه ولی این ترم هم تموم شد ... از این ستون به اون ستون هم فرجیه ...

با عاطفه یه چایی تو بوفه خوردیم و کلی هم مسخره بازی در آوردیم و خندیدیم ...

خنده ... به چه قیمت ؟ به بهای تمسخر دیگران ! کاش اون موقع بیشتر حواسمو جمع می کردم و توی رفتارام بیشتر دقت می کردم ...

از عاطفه خداحافظی کردم ، اومدم مثل همیشه از پل رد بشم ولی خیلی شلوغ بود ... تصمیم گرفتم یه امروز از خیابون رد بشم ... لعنت به من با این تصمیم های عجولانه ...

**





کیفمو روی دوشم جابجا کردم ... در حال رد شدن بودم و نگاهم به سمت چپ بود ... یه دفه دیدم یه ماشین مشکی با سرعت زیادی داره به طرفم میاد ... نفهمیدم چجوری بهم رسید و کوبید بهم ... پرت شدم روی هوا و شروع به چرخیدن کردم و محکم روی کاپوت ماشین افتادم بعدم لیز خوردم و افتادم روی آسفالت و سرم محکم خورد به جدول ...

پوف ... وای چه تصادفی بود ... ولی خداروشکر هیچ دردی ندارم ، آروم از جام بلند شدم و وایسادم ، مردم دورم جمع شده بود و با نگرانی بهم خیره شده بودن ، آخی چه مردم انسان دوستی ... لبخندی زدم و گفتم :

نگران نباشید ... من حالم خوبه ... ممنون

ولی هیچ کدوم هیچ تغییری در حالتشون نداد ن وهمچنان خیره بودن ... ولشون کن مهم نیست ... اومدم رد بشم که یه پسره جلوم بود نگاش کردم که بره کنار ولی همونجور وایساده بود و به جای قبلی که من افتاده بودم خیره شده بود ... خیلی پروئه گفتم :

ببخشید می شه برید کنار...

ولی اصلا توجهی نکرد... ای خدا ببین چه گیری کردما ... برگشتم که به همه بلند بگم برن که با دیدن صحنه ی روبروم خشکم زد ...

این من بودم که غرق در خون روی زمین افتاده بودم ... کیفمم یه کناری افتاده بود ...

نــــــــــــــــــــــــ ــــــــــه .... یعنی من مردم ؟ نه نه من نمی خوام ...

صورتم پر از خون شده بود ... خیلی دلم برای خودم سوخت ... بیچاره من...

یه مردی همه رو کنار زد و اومد بالای سر جسدم ایستاد ، یکی از میون جمعیت گفت :

آقا این چه وضع رانندگیه ، ببین سر این دختر بیچاره چه بلایی آوردی !!!!!!!!!!

یکی دیگه گفت :

فکر نکنم زنده بمونه ... اونجوری که این پرت شد فاحتش خوندس...

romangram.com | @romangram_com