#کما_پارت_46


بماند ...

دوباره توی افکارم غرق شدم ، خیلی دوست داشتم بدونم حمید تو خونشون چیکار می کنه ؟ یا کلا بیرون از دانشگاه چجوریه ؟

دوباره با صداش منو از دنیای افکارم کشید بیرون :

به چی فکر می کنید ؟

به اینکه خیلی دوست داشتم یکی از استادامو ببینم بیرون از دانشگاه چجوریه .

خب چهرشو تصور کنید متوجه می شید .

آخه ... نمی دونم باشه ...

منم می تونم بیام ؟

باشه مشکلی نداره .

فقط اسمشو با یه خرده از ویژگی های ظاهریشو بگید منم بتونم بیام .

حمید جهانگیری ... موهای کم پشتی داره ، هم قد منه ، لاغره ... کافیه ؟

بله .

جفتمون با هم چشمامونو بستیم .





با صدای موتور ماشین چشمامو باز کردم ، من و بهراد روی صندلی عقب پراید حمید بودیم ، حمید یه دستشو به لبه پنجره تکیه داده بود و یه دستشم به فرمون بود ، زیر لب گفت :

یعنی تا مهر نمی بینمش ؟؟؟؟؟؟

عصبی دستش به موهای کم پشتش کشید و گفت :

وای وای وای چقدر سختـــــــــــــــــــ ...

گوشیشو برداشت ، یه نگاش به روبرو بود یه نگاش به گوشیش ، یه ذره با اون گوشی تقریبا قدیمی ور رفت و در آخر گذاشت دم گوشش ، بعد از چند لحظه گفت :

سلام خانم محمدی

.............

romangram.com | @romangram_com