#کما_پارت_39


چشم حاج خانوم چشـــــــــــم فقط می خوام بدونم سمیرا خانم به شما چی گفته ؟

گفت روز این اتفاق از صبح بهراد جوابشو نمی داده نه گوشیشو نه تلفن خونه رو نگران میشه میاد خونمون می بینه بهرادم عزیز دلم غرق در خون روی زمین افتاده ...

مهرداد زیر لب طوری که مامان نفهمه ولی من فهمیدم گفت :

دختره ی احمق روانی ...

مامان گفت :

چیزی گفتی مهرداد جان ؟

نه حاج خانوم فقط باید بهتون بگم سمیراخانوم زیادی شلوغش کرده ...

یعنی حال پسرم خوبه ؟

بله و عملش هم موفقیت آمیز بوده ...

خاک تو سرم عمل برای چی ؟

گویا به سرش ضربه ای وارد شده که برای جلوگیری از لخته شدن خون باید عمل می شد ...

خب کی به سرش ضربه زده ؟

پلیسا هنوز متوجه نشدن ... بهراد الان حالت بی هوشیه ولی کاملا اطرافشو درک می کنه و به زودی هم خوب میشه ... حالا بفرمایید .

مامان اومد سمت اتاقم ، خیلی سخت بود برام دیدن این صحنه ... مامان وارد اتاق شد اومد بالای سرم وایساد چند ثانیه به صورتم خیره شد ، اشکاش آروم روی گونش سر خورد و افتاد روی کلیپسی که به روسریش زده بود ، روی سرم با احتیاط دستی نوازشگرانه کشید و با بغض گفت :

سلام پسرم ، سلام عزیزم ، سلام جیگر گوشم ، سلام پاره تنم ...

خوبی مامان ؟ خوش می گذره ؟

پسرم چرا گرفتی خوابیدی ؟ زشته مامان ، دکتر مملکت که نباید مدت طولانی بخوابه ...

گریش شدت بیشتری گرفت به سختی گفت :

عزیزم یادته یه شبایی اصلا نمی خوابیدی و بیمارستان می موندی بهت می گفتم یه کم بیشتر استراحت کن یادته چی بهم گفتی ؟؟؟؟؟؟؟

نفسش بالا نمیومد به زور گفت :

گفتی مامان من دکتر این مملکت شدم تا بتونم به مردم خدمت کنم ... مامان جان من حرفمو پس می گیرم اصلا نمی خوام استراحت کنی ... نمـــــــــــی خوام ... نــــمیـــــــــــــــ خــــــــــــــوام

مامان بلند داد می زد و زجه می زد و توی سرش می کوبید ، با زانو روی زمین افتاد ، بغض سختی به گلوم نشست ولی نه مرد که گریه نمی کنه !

romangram.com | @romangram_com