#کما_پارت_35
یه چیزی می گم روح سرگردانت شاد بشه مثل هر دفه برات گل رز قرمز که عاشقشی آوردم پرستاره دیگه عادت کرده فقط تونست یه چشم غره بره ...
زد زیر خنده و یه ذره که آروم شد گفت :
قیافش شبیه گاوی شده بود که جلوش پارچه قرمز تکون داده باشی ... به جون خودت اینقدر جلوی خودمو گرفتم نزنم زیر خنده ...
راستی تو چرا عین آدم بلند نمی شی خره پاشو به جون تو حوصلم سر رفته آخه کسی نیست سوژش کنم دور هم بخندیم ...
البته منم جای تو بودم بیدار نمی شدم کیه که بدش بیاد هر روز پرستارای خوشگل بیان و معاینه دقیقش بکنن پرستارم که به آدم محرمه والا ...
خنده ای کرد و گفت :
الان اگه اینجا بودی می زدی تو سرم می گفتی خاک بر سر منحرفت ...
یه دفه جدی شد و دست بهرادو گرفت و گفت :
داداش خیلی مخلصیم سعی کن زودتر به هوش بیای مطمئنم این وضعیت تو بی ربط به اون دختره سمیرا نیست ..
دوباره رفت تو جلد شیطونش و گفت :
ببین ما رو هم از کار و زندگی انداختی باید هر روز بیام و قیافه ی ضایع تو رو تحمل کنم والا ... دفه ی بعد که اومدم خودت میای استقبال گرم ازم می کنی تا بلکه یه ذره محبتامو جبران کنی ... فعلا شرت کم خداحافظ
سوت زنان از اتاق خارج شده بود ، چشمام شده بود قد توپ تنیس چقدر اخلاقش شبیه عاطفه بود خدای مـــــــــــــــن ...
*
صداشو از بغل گوشم شنیدم :
شما هم مثل من تعجب کردین ؟ نه ؟ منم اولین بار که دوست شما رو دیدم متوجه این شباهت شدم ...
آخه فوق العاده اخلاقشون شبیه به هم هستش !
حق با شماست ...
یه دفه به ذهنم رسید برم پیش عاطفه نمی دونم دلم هواشو کرده بود ... سریع رفتم حیاط بیمارستان عاطفه در حال صحبت با بابا بود چند دقه وایسادم تا صحبتشون تموم شد وقتی خداحافظی کردن عاطفه سوار ماشین باباش شد ، منم روی صندلی عقب نشستم ، عاطفه به باباش سلام کرد و جوابشم شنید ... باباش پرسید :
حال دوستت چطور بود ؟
وضعیت خوبی نداشت یه دست و یه پاش و دو تا از دنده های قفسه سینشم شکسته بود و الانم توی کما رفته معلومم نیست کی به هوش میاد !
romangram.com | @romangram_com