#کما_پارت_26


صبح روز پانزدهم مرداد سال 1366 مصادف با عيد سعيد قربان، تيمسار بابايي به همراه سرهنگ خلبان "بختياري " با يك فروند هواپيماي اف 5 دو نفره، در پايگاه هوايي تبريز به زمين نشست. به محض اين كه هواپيما به زمين مي نشيند، سرهنگ خلبان "علي محمد نادري " و تعدادي ديگر از خلبانان به استقبال مي آيند. بعد از اين كه وارد ساختمان فرماندهي مي شوند، سرهنگ بختياري مي گويد:

- تيمسار اگر اجازه بدهيد من كمي خسته هستم يه كم استراحت كنم موقع پرواز بيدارم كنيد.

و بابايي به او مي گويد: "برو برو تو استراحت كن. "

سرهنگ بختياري به گوشه اي از سالن مي رود و دراز مي كشد كه بعد از چند دقيقه به خواب فرو مي رود.

بابايي به همراه سرهنگ نادري، وارد گردان عمليات مي شود. بابايي ماموريت پروازي را در دفتر مخصوص مي نويسد و زير آن را امضاء مي كند. سرهنگ نادري به او مي گويد:

- تيمسار شما خسته هستيد بهتر است استراحت كنيد.

كه بابايي به سرهنگ نادري مي گويد:

- نه آقاي نادري خسته نيستم ...

و سپس به سرهنگ نادري مي گويد:

- محمد آقا ... بگو هواپيما را مسلح كنند.

سرهنگ نادري مي گويد:

- عباس جان ... امروز عيد قربان است چطوره اين كار را به فردا موكول كنيم؟

بابايي مي گويد:

- امروز روز بزرگي است ... روزي است كه اسماعيل به مسلخ عشق رفت ... نادري مي داني من امروز بايد در قزوين باشم، آخه تعزيه داريم. به پدرم گفته بودم نقش كوچكي هم براي من در نظر بگيرد، اما حالا اين جا هستم. اگر موافقي طرح پرواز را مرور كنيم.

با تاييد سرهنگ نادري، بابايي شروع به تشريح عمليات مي كند. نقطه نشانه ها، مواضع پدافندي، تاسيسات و نيروي هاي زرهي دشمن را روي نقشه مشخص مي كند و پس از تبادل نظر با سرهنگ نادري، درحالي كه تجهيزات پروازي خود را همراه داشت، محوطه گردان عمليات را ترك كرده و پياده به سوي جنگنده به راه مي افتد.

در همين زمان سرهنگ بختياري ناگهان از خواب بيدار مي شود، به ساعتش نگاه مي كند، با عجله كلاه و تجهيزات خود را برداشته و به سمت محوطه پرواز شروع به دويدن مي كند. پرسنل گردان نگهداري مشغول مسلح كردن يك فروند اف 5 دو كابينه بودند. بابايي دستي بلند مي كند و سلام و خسته نباشيد مي گويد. عوامل فني با ديدن بابايي دست از كار كشيده و مشغول احوال پرسي با او مي شوند. سرپرست گروه مي گويد:

- همان طور كه دستور داده بوديد هواپيما را مسلح كرديم.

بابايي با يك بازرسي از هواپيما، دستور مي دهد موشك هاي نوك بال و تيرهاي مسلسل هواپيما را نيز پر كنند تا مهمات تكميل باشد.

سرهنگ نادري مي گويد:

- ببخشيد ... ما براي شناسايي مي رويم يا شكار؟

كه بابايي نقشه اي را از جيبش بيرون مي آورد و مي گويد:

- ببين آقاي نادري ... وقتي به هدف رسيديم بمب ها را روي تاسيسات فرو ريخته، آن را منهدم مي كنيم و در قسمت بعد بايد دور بزنيم و نيروهاي زرهي دشمن را در نقطه اي ديگر با راكت و فشنگ مورد حمله قرار دهيم.

romangram.com | @romangram_com