#کما_پارت_18
رفتم بالای سر بابا ، چشمامو بستم و زیر لب گفتم :
خدایا خودت به بابام صبر و تحمل و آرامش بده ..
بابا یه دفه نشست و و چشماشو بست و نفس عمیقی کشید و گفت :
خدایا ممنون بابت این ارامش عجیب ...
خداجونم ممنون که دعامو مستجاب کردی ...
تا صبح به آینده فکر کردم و اینکه قراره چی پیش بیاد ... حول و حوش ساعت 5 عصر بود از کلانتری به بابا خبر دادن که بره اونجا ...
بابا روی صندلی روبروی یه مرده که معاونت کلانتری رو به عهده داشت نشسته بود ، مرده گفت :
جناب شکیبا با تحقیقات انجام شده توسط مامورین کلانتری ، ما متوجه شدیم که این تصادف به احتمال زیاد عمدی هست ...
اونوقت می تونم بپرسم که از کجا به این نتیجه رسیدین ؟
خب مامورین ما با شاهد های این تصادف که صحبت کردن متوجه شدن که موقع تصادف عکس العمل راننده اصلا عادی نبود یعنی نه ترسی و نه شوکه ای خیلی راحت برخورد کرده و حتی تلاش نکرده که توضیحی بده یا اینکه فرار کنه دلیل بعدی اینکه ساعت 11 صبح این تصادف اتفاق میوفته در صورتی که ساعت8 شب دختر شما رو به بیمارستان آوردن و دلیل خیلی مهم اینکه ماشین ضارب یه فراری مشکی بوده در صورتی که ماشین مردی که دختر شما رو به بیمارستان آورده یه وانت آبی رنگه و در آخر در اون ماشین دو مرد بودن که چهره های هر دو به وسیله شاهد های ماجرا شناسایی شد که اصلا به این راننده وانت شباهتی ندارند ... ما سابقه این دونفر رو در آوردیم ...متاسفانه هر دو از مجرمین سابقه دار هستند ... راننده داوود اصلانی معروف به داوود درایور سابقه 15 سال زندان و مبلغ قابل توجهی دیه به جرم ایراد صدمه ی بدنی و ضرب وشتم ... کسی که همراه داوود درایور بوده منوچهر براتی معروف به تیزی سابقه 5 سال زندان به جرم حمل شیشه و هروئین ...
حالا اینجا سوالی که پیش میاد اینه که ربط این دو نفر با دختر خانم شما چی می تونه باشه ؟؟؟؟؟؟؟؟
شوکه شدم ، تمام دنیا با وسعتش برام اندازه یه قوطی کبریت شد ... خدای من این دو نفرو من اصلا نمی شناختم آخه چجوری میشه که بیان و از عمد منو زیر بگیرن ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
بابا شوک زده و متعجب به مرده خیره شده بود چند ثانیه بعد به خودش اومد و آب دهنشو قورت داد ، دستاشو توی هم قفل کرد و گفت :
جناب سروان دقیقا این سوال هم برای من پیش اومد ربط دختر من با این آدما چیه ؟؟؟؟
سروان خیلی جدی گفت :
این سوالو شما باید جواب بدین ، دختر شما معتاد نبود ؟
بابا عصبی در حالی که سعی می کرد تن صداشو کنترل کنه گفت :
جناب سروان دختر من به عمرش بوی دود سیگار هم به دماغش نخورده ...
خب باید احتمالات رو در نظر گرفت در هر صورت شما فعلا از تهران خارج نشید تا ما با شما در ارتباط باشیم ...
بابا بلند شد و خداحافظی کرد و اومد بره که سروانه گفت :
راستی یه آقایی به اسم سهیل آذین چند بار با گوشی دخترتون تماس گرفتن و خودشونو نامزد دخترتون معرفی کردن...
بابا برگشت و گفت :
romangram.com | @romangram_com