#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_99






بالاخره از شهربازی خارج شدیم و من قبل از اینکه باز کارلو به تنهایی برای 4 نفرمون تصمیم بگیره و ما رو به رستوران ببره بهش گفتم به خونه بریم من خیلی زود شام آماده میکنم .





تا وارد شدیم به سرعت نور لباس عوض کردم و دست هامو شستم و دست به کار شدم ، گوشت رو از فریزر خارج کردم و مشغول پوست کندن سیب زمینی شدم ،





نیم ساعت بعد همه رو برای شام صدا زدم ، کتلت ها رو دایره وار چیدم و وسطش سیب زمینی سرخ شده ریختم ، گوجه خرد شده و سالاد کاهو هم سر میز گذاشتم ، دوغی که از روز قبل با ماست درست کرده بودم از یخچال بیرون آوردم ،





قطعا هر کسی با دیدن میزی که من چیده بودم اشتهاش چندین برابر می شد ، هر سه با ولع می خوردند و من تنها یک کتلت خوردم ،





غذا که تمام شد آنجلا پرسید :





- اسم این غذا چیه ؟





- کتلت ، برای کشور ایرانه .





غذای بیرون برای معده ضعیف این بچه ها برای دو وعده پشت سر هم واقعا ضرر داره و خیلی خوشحال شدم که هر سه خوششون اومد .





صدای عقربه ی ساعت تنها صدایی بود که سکوت تنهایی من رو می شکست ، لبه ی پنجره نشسته بودم ، ماه رنگ نقرگونش رو به رخ سیاهی شب می کشید و تمامی ستاره ها دور ماه به تماشای این فخر فروشی نشسته بودند ،





romangram.com | @romangraam