#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_96
جلوی هر کدوم یک کیک فنجانی گذاشتم ، از ظاهرش خیلی خوششون اومده بود ،
خواستم خودمم بنشینم که کارلو باز هم بدون بلوز وارد شد ، در حالی که نگاهم روی زمین بود کیک جلوش گذاشتم و خودمم کیک به دست نشستم ،
کیک که خورده شد آنجلا روی پاهام نشست و صورتمو بوسید :
- یامین خیلی خوشمزه بود ، مرسی .
من هم بوسه ای از لپ های سرخ دخترک شیرین گرفتم :
- نوش جان عزیزم .
آنجلا که پایین پرید فرانکو جاشو گرفت و به تقلید از خواهرش منو بوسید و من هم مثل قبل پاسخشو دادم تا فکر نکنه بینشون فرق میگذارم ،
بچه ها که از آشپزخانه خارج شدند از جام بلند شدم و مشغول جمع کردن ظرف ها شدم ، به بشقاب کارلو رسیدم و خواستم بلندش کنم که دیدم کارلو بشقاب رو گرفته .
نگاهم روی میز ثابت مونده بود و صبر کردم تا بشقاب رها بشود ، پسر ایتالیایی خودشو کشید جلو :
romangram.com | @romangraam