#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_93
بهش تشر زدم :
- آنجلا درست صحبت کن !
- آخه خیلی ...
به میز رسیده بودیم :
- هیس !
صدای کارلو به گوش می رسید :
- کافیه ، دستتو بردار خفه شدم .
دختر حلقه دستاشو شل کرد و اخمی تصنعی به ابروهاش افتاد و خواست چیزی بگه که دخترک شیطون سلام بلندی داد ،
سلام آنجلا باعث شد کارلو دخترو کامل پس بزنه ، نفرت عجیبی داخل چشمان دختر موج میزد وقتی که به بچه ها نگاه کرد ،
romangram.com | @romangraam